نامه های غلط گیری نشده - شش

دوست خوب من، درود
خوبی، گل م؟

شب است ... دیرهنگام ...پشت در مانده ام، خسته و خواب آلود، با سبدی پر از خمیازه که انگار ته ندارد ... شب است، سرد ... در ازدحام مستان شب زنده دار حتی، گم نمی شوم ... و در متن پر از نور خیابانی که انگار از من بیدارتر است! ... شب است، سرد، ومن پشت در مانده ام، و نمی دانم که باید در را نفرین کنم، یا انگشت فراموشکاری را که هیچ گاه به هنگام، در هیچ سوراخی فرو نرفت، حتی سوراخ کم اندازه حلقه شده در گردن چند کلید پوسیده ... شب سردی است و خالی این ماشین صرفه جو، که از بهای گازوییل به خود می لرزد، و نه سرما، کفاف مرا نمی دهد؛ حالا نمی دانم آیا این دست هم، برای بهایی است، که مثل مدعووین عروسیهای جنوبی، تمام قد می لرزد، یا این همه تکانهای باور نکردنی بی بها است ... شب است گل م اما تن ترک خورده تمام این ساختمانهای پوسیده را تنها صدای سر خوش میگساران و قرصندگان است که فتح می کند، نه هم آوازی دندانهای سرمازده پشت در مانده من .... وراستی نازنین! اگر پیش میکده های چند صد سال پیش، با مرامانی قرص های رنگ و وارنگ می فرختند، تو از شنیدن این قرصندگان من، مهمان خنده نمی شدی ... سرد است، سرد ...

گفتم سرد، یادم آمد به همسایه ای خیلی قدیمی، که همیشه از سرما خوردن می ترسید و آخر به حکم سرطان با فرشته مرگ روبوسی کرد ... گل م! کسی هست، که گویا در قم، یا چنین جایی، حرف از ترس از ویروس به میان آورده، کاش بنده خدا، بازماندگان آن همسایه قدیمی را می شناخت ...


رضا
بیستم اکتبر دو هزار و ده
Camden