دوست خوب من، درود
خوبی، گل م؟
هیچ تا به حال به مجسمه ها و عروسکها اندیشیده ای؟ حجمهای سرد و بی روحی که گاهی چند برابر یک آدم زنده با تو حرف می زنند، و تو گاهی ثانیه ها را می شمری تا هر چه در دل داری را در گوش یکیشان خالی کنی. مهم نیست که تو به زبان بیاوری، و البته اهمیتی ندارد که او نمی شنود؛ تو در سنگ، گوش می دمی، و سنگ، در تو زبان می شود. تکه ای برنز پرداخته، چنان در تو فرو می رود که انگار هفت توی تو را کاویده باشند، و باز هم چه بودگی هیچ اهمیتی در این دمیدن دوجانبه نخواهد داشت. کله عمامه دار و ریش بلند ابن سینا با نگاهی خیره به ناکجا، میکی ماوس رنگ و رو رفته ای که خاطره تو از یکی از بیستهای متداول سالهای ابتدایی مدرسه رفتن است، یا حتی یک سوسک پلاستیکی بی خاصیت، که هر چه فکر می کنی، نمی توانی فلسفه ساختنش را دریابی …
تو اما می توانی خودت را در قالب همان سوسک بیقواره فرو ببری و درست در همان لحظه فرو رفتن است که کتاب تعلیمات دینی پیش چشمت ورق می خورد و صدای بلند معلم ریش دار در گوشت زنگ می زند که از برهان نظم سخن می گوید و حتمی بودن یگانگی؛ کار گاهی تا آنجا پیش می رود که ارمغان حجاز به تنهایی پاسخ نمی دهد و مروجان دین دست به دامن نیوتن می شوند تا بیاید و در بطن یک داستان تو نمی دانی تا چه اندازه راست، بگوید "چون این چند توپ، گرد هم می گردند، پس حتما خدا هست".
نازنین من! خدا می داند که من چند سالی هست دنبال مجسمه نیوتن می گردم، تا در او گوش بدمم و زبان بشوم، تا بلند بلند، به خواهرو مادر نویسنده آن کتاب کوفتی تعلیماتی دوران راهنمایی یا دبیرستان اظهار لطف کند و با شناختی که از او دارم، می دانم که می کند!
رضا
بیست و ششم مهر هشتاد و نه
Basingstoke
خوبی، گل م؟
هیچ تا به حال به مجسمه ها و عروسکها اندیشیده ای؟ حجمهای سرد و بی روحی که گاهی چند برابر یک آدم زنده با تو حرف می زنند، و تو گاهی ثانیه ها را می شمری تا هر چه در دل داری را در گوش یکیشان خالی کنی. مهم نیست که تو به زبان بیاوری، و البته اهمیتی ندارد که او نمی شنود؛ تو در سنگ، گوش می دمی، و سنگ، در تو زبان می شود. تکه ای برنز پرداخته، چنان در تو فرو می رود که انگار هفت توی تو را کاویده باشند، و باز هم چه بودگی هیچ اهمیتی در این دمیدن دوجانبه نخواهد داشت. کله عمامه دار و ریش بلند ابن سینا با نگاهی خیره به ناکجا، میکی ماوس رنگ و رو رفته ای که خاطره تو از یکی از بیستهای متداول سالهای ابتدایی مدرسه رفتن است، یا حتی یک سوسک پلاستیکی بی خاصیت، که هر چه فکر می کنی، نمی توانی فلسفه ساختنش را دریابی …
تو اما می توانی خودت را در قالب همان سوسک بیقواره فرو ببری و درست در همان لحظه فرو رفتن است که کتاب تعلیمات دینی پیش چشمت ورق می خورد و صدای بلند معلم ریش دار در گوشت زنگ می زند که از برهان نظم سخن می گوید و حتمی بودن یگانگی؛ کار گاهی تا آنجا پیش می رود که ارمغان حجاز به تنهایی پاسخ نمی دهد و مروجان دین دست به دامن نیوتن می شوند تا بیاید و در بطن یک داستان تو نمی دانی تا چه اندازه راست، بگوید "چون این چند توپ، گرد هم می گردند، پس حتما خدا هست".
نازنین من! خدا می داند که من چند سالی هست دنبال مجسمه نیوتن می گردم، تا در او گوش بدمم و زبان بشوم، تا بلند بلند، به خواهرو مادر نویسنده آن کتاب کوفتی تعلیماتی دوران راهنمایی یا دبیرستان اظهار لطف کند و با شناختی که از او دارم، می دانم که می کند!
رضا
بیست و ششم مهر هشتاد و نه
Basingstoke
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر