دوست خوب من، درود!
خوبی، گل م ؟
دلم گواهی می دهد آن فحش دادن دیروز مرا دوست داشته ای! شاید مثل همیشه از زیر چشم و با شگفتی گفته ای، "فُش!؟" اما خودت راستش را بگو! می دانم که دوست داشته ای! گو که در حقیقت ماجرا تفاوتی هم پدید نخواهد آورد، چون در این ثانیه که این * را دیدی، من دارم می روم با صدای بلند بگویم، "دیوث!!" ... می دانی به کی؟ … نمی دانی؟ … تقصیری هم نداری گل م؛ آن اندازه جمعیت دیوثها زیاد شده که نمی شود فهمید مخاطب کیست! گمان کنم اگر سر یکی از شلوغترین معابر هر کدام از شهرهایی که می شناسی یا نمی شناسی بایستی و فریاد بکشی"دیوث!" بیشتر از چهل و چند درصد آدمها خواهند گفت بله! البته اگر فرض کنیم خدا به اندازه هر یک از زنهایش، مردی آفریده باشد؛ حکایت آن چند درصد هم، احتیاطِ واجب است، وقتی که دوستانی قرار است نامه های مرا بخوانند و {سانسور} ... از آن کسر چند درصدی هستند! ... و مخاطب، نازنین من، اما خیلی بزرگتر از آن است که وصف بشود، در توضیحات بگنجد، یا هر چیز دیگری! نپرس چرا، که دلم کاسه ای پر از خون شده در این زندگی و دستم هم که به او نمی رسد، اما زبانم به اندازه ای دراز هست که باز و باز و هزار بار، باز بگویم، همان!
نازنین! یکی دو روز پیش، دو تیم پایتخت نشین کشورمان با هم بازی کرده اند، فوتبال! … چه اهمیتی دارد؟ … اما انگار یکی به یکی گلی زده و داور ندیده؛ فارغ از هر شیر سماوری، از آنها که شعار مبارزاتیشان را امروز به سود تیمشان (مان) تغییر داده اند خنده ام می گیرد، چون میانشان کسانی هستند که نمی شود کمترین انتقادی از ... بگذریم! می دانی هر چه می کشیم از جو گرفتگی است، گل م!
رضا
بیست و چهارم مهر هشتاد و نه
Basingstoke
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر