نامه های غلط گیری نشده - ده

دوست خوب من، درود
خوبی، گل م؟

"من"، درک نارس ماست، از چیزی که نیست؛ از انعکاس نورهایی که از متن ما خارج می شوند، و هزارش در حجم های خورنده تاریکی، محو، و یکیش، می شود همان که چشم تنگ و نا گشاده ما، از شدت ندانستن، اسم "من" رویش می گذارد؛ و اگر روزی، ثانیه ای پیش بیاید، که ما آشتی کوچکی - گو که گذرا - با راستی داشته باشیم، خواهیم دانست که چه خام دستانه، به این حجم خالی و بی محتوا، که چیزی نیست، مگر یک هیچ لعاب داده، نام "من" می دهیم، و داده ایم، و خواهیم داد ... پس تو به من خرده نگیر، اگر گاهی به این ناراستها، که به "من" بودن خودشان این اندازه پا می فشارند، خنده می کنم ... خدا می داند، تو که نیستی، ریسه می روم!

اما گل م! ... حالا که همه "من" شده اند، بگذار من هم کمی "من" بشوم، شاید طعم این چیزی بودن، که نیست را چشیدم، ولی از تو چه پنهان، که این مخدر، با مزاج ناپایدارم، ناسازگار است ... دیر سالی است که من، تا می آیم کمی "من" بشوم، چیزی انگار، گلویم را می فشارد، و درونم، که این همه سال، به خالی بودن عادت داشته، نمی تواند چنین فرو داده دیرهضمی را بپذیرد، پس مغز، که تنها، اشتباه را می شناسد، با فرمانی به من، دستور می دهد که "من" را بالا بیاورم و از آنجا که چاره ای جز اطاعت نیست، چنین می کنم، و بعد، "من" بالا آورده را، بر می دارم و به گوشه ای می برم، و دور از چشم همه پنهان می کنم؛ هر چند که می دانم، تمام "من"ها، که تماممان داریم، به همین اندازه نفرت انگیز هستند! اما، نازنین! خودت هم می دانی، بعضی، چقدر در بالا آوردن، بی استعدادند ...

گل م! مرا ببخش، که خدا، پیوندم داده با "استفراغ" ... می روم،
"من"ی را که بالا آورده ام، پنهان کنم!


رضا
بیست و ششم اکتبر دو هزار و ده
Lincoln