نه هر که سر بتراشد قلندری داند
جامع الاراجیف
باب اول، در آثار اندیشیدن
حکایت اول
درویشی را شنیدم که به روی زیبا چنان معروف بود که سعدی به سخنوری.
درویش را ضرورتی پیش آمد و عزم سفر مصمم شد، پس به کاروانی درآمد و بی آن که معلومیش در کنار باشد، قدم به بیابان نهاد. در مقامی که پر خطر بود از دزدان، حرامیان راه بر ایشان گرفتند و تمامت همسفران و ملازمان، از ترس جان، آن چه از زر و سیم و متاع و جامه داشتند، وانهادند.
ارباب دزدان را از دیدن درویش، نعل دل در آتش اوفتاد و او را گفت، یا مرا کونی دهی، یا جان تو بستانیم.
درویش لختی اندیشید و عمری به سعادت بزیست.
جامع الاراجیف
باب اول، در آثار اندیشیدن
حکایت اول
درویشی را شنیدم که به روی زیبا چنان معروف بود که سعدی به سخنوری.
درویش را ضرورتی پیش آمد و عزم سفر مصمم شد، پس به کاروانی درآمد و بی آن که معلومیش در کنار باشد، قدم به بیابان نهاد. در مقامی که پر خطر بود از دزدان، حرامیان راه بر ایشان گرفتند و تمامت همسفران و ملازمان، از ترس جان، آن چه از زر و سیم و متاع و جامه داشتند، وانهادند.
ارباب دزدان را از دیدن درویش، نعل دل در آتش اوفتاد و او را گفت، یا مرا کونی دهی، یا جان تو بستانیم.
درویش لختی اندیشید و عمری به سعادت بزیست.