زیسته ام

حالا باید سراغ تو را از ثانیه هایی گرفت که بوی تو را نمی دهند
....
در شهری که تمام نشانی ها از آشنایی خالی شده اند
در این تنهایی شتابنده که سایه ی مرا با سرعتی بیشتر از پدید آمدنش
پاک می کند
دیگر دستم حتی
به شکنجه کردن خودم هم نمی رود

چه زیسته ی زیانباری است
این همه نفس که کشیده ام


رضا
زمستان 89

هیچ نظری موجود نیست: