دوستان خوب من، درود
همراهان گروه مجازی سینما سعدی، خوب هستید؟
دیشب اما یاد یکی از فیلمهای سینمای هند، از همانها که گمان نمی کنم دیگر در باقیمانده ی زندگی افتخار تماشایشان را داشته باشم، مرا برد تا ذوق ویدئو، و شبهای گرد هم نشستن نونهالی و نوجوانیم، که همپا و همزبان بزرگترها، لب به تحسین زیبایی دلون و دونوو می گشودیم و دل به مردانگیهای سیاه و سفید فردین می سپردیم و همه با هم، پا به پای قهرمانان آوازخوان هندی، پر می شدیم از رؤیا و توهم؛ دست ما که نبود رفیق! جدول زمان بندی ی "آقا فیلمی" سطح سلیقه ی ما را تعیین می کرد.
در آن سالها که سیمای خاکستری ی ملی، زودتر از سیگار فروش سر کوچه، کرکره را پایین می کشید برای "شعله" و "سلطان قلبها" و "صمد ها " و "جن گیر"، با هزار منت، باید هفته ها در فهرست انتظار می ماندی و برای "امر، اکبر، آنتونی" و "قدرت و ایمان" و "اسپارتاکوس" و "جان وین"، یکی دو هفته؛ اما دوستان خوب! خدا را شکر، "داستان وست ساید" و "چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسید" و "ماراتن من" را می شد بدون نوبت دید.
و وای، برایتان بگویم از آن شب معجزه در یکی از تابستانهای تازه سالی؛ شبی که "آقا فیلمی" یک گونی (واقعا گونی!) پر از فیلم را به پسر عمه ی جوان من، که مجله ی فیلم می خواند سپرد، تا او که به قول "آقا فیلمی"، حتی شماره شناسنامه ی مادر فیلمبردار فیلمها را هم می دانست، اسم هر فیلم را روی جلد آن بنویسد. بنده ی خدا برای این زحمت پسرعمه جان جایزه ای هم در نظر گرفته بود. جایزه قرار بود فیلمی باشد که "امیر جان! نمی دونی چه تکه ای توش هس! ... پر بُکش بُکش و صحنه است ... تازه اومده ... مشتریها جون می دن براش!" ..... و عزیزان من! به این ترتیب بود که امیر ما صاحب یک نسخه ی با کیفیت "صورت زخمی" و ده روز وقت برای تماشای یک گونی فیلم شد و ما که دلهایمان، همه یک جا بسته بود، خانه ی عمه را پر کردیم از "چشمان ببر" راکی، که به درخواست، مرتبا تکرار می شد و پل نیومن سالخورده و تام کروز تازه نفس و میشل فایفر رقاص و رابرت دنیروی رفیق باز که صندوق خالی ی اماناتش حال همه را گرفت و ... . اما باور کنید در آن گونی، اثری از فیلم هندی نبود؛ مثل یک نقطه پایان برای خاطرات مشترک من و بالیوود.
رضا
بیست و سوم ژانویه دو هزار و یازده
Tufnell Park
همراهان گروه مجازی سینما سعدی، خوب هستید؟
نمی دانم چرا چند هفته ای است که همه چیز برای من شکلی سینمایی پیدا کرده، اما می دانم که چندان از چنین پیشامدی ناخرسند نیستم، حتى با وجود بى خوابى و جنگ نابرابری كه میان من و ویروسهای سمج سرما خوردگی در جریان است.
بایست اقرار کنم که در پدید آمدن این سینما اندیشی بی وقفه، فرستاده ها و مطالب به اشتراک گذاشته شده ی همراهان سینما سعدی در این گروه مجازی بی تأثیر نبوده است؛ فرستاده هایی که از همه شکل و همه رنگ و همه سال و همه سلیقه، مشتاقانه پیش روی ما قرار می گیرند، و هر کدام می شوند حجم دلپذیری از تصویر و خاطره که نمی گذارند ساده از پسماندهای سینمایی زندگیمان رها شویم.
در آن سالها که سیمای خاکستری ی ملی، زودتر از سیگار فروش سر کوچه، کرکره را پایین می کشید برای "شعله" و "سلطان قلبها" و "صمد ها " و "جن گیر"، با هزار منت، باید هفته ها در فهرست انتظار می ماندی و برای "امر، اکبر، آنتونی" و "قدرت و ایمان" و "اسپارتاکوس" و "جان وین"، یکی دو هفته؛ اما دوستان خوب! خدا را شکر، "داستان وست ساید" و "چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسید" و "ماراتن من" را می شد بدون نوبت دید.
و وای، برایتان بگویم از آن شب معجزه در یکی از تابستانهای تازه سالی؛ شبی که "آقا فیلمی" یک گونی (واقعا گونی!) پر از فیلم را به پسر عمه ی جوان من، که مجله ی فیلم می خواند سپرد، تا او که به قول "آقا فیلمی"، حتی شماره شناسنامه ی مادر فیلمبردار فیلمها را هم می دانست، اسم هر فیلم را روی جلد آن بنویسد. بنده ی خدا برای این زحمت پسرعمه جان جایزه ای هم در نظر گرفته بود. جایزه قرار بود فیلمی باشد که "امیر جان! نمی دونی چه تکه ای توش هس! ... پر بُکش بُکش و صحنه است ... تازه اومده ... مشتریها جون می دن براش!" ..... و عزیزان من! به این ترتیب بود که امیر ما صاحب یک نسخه ی با کیفیت "صورت زخمی" و ده روز وقت برای تماشای یک گونی فیلم شد و ما که دلهایمان، همه یک جا بسته بود، خانه ی عمه را پر کردیم از "چشمان ببر" راکی، که به درخواست، مرتبا تکرار می شد و پل نیومن سالخورده و تام کروز تازه نفس و میشل فایفر رقاص و رابرت دنیروی رفیق باز که صندوق خالی ی اماناتش حال همه را گرفت و ... . اما باور کنید در آن گونی، اثری از فیلم هندی نبود؛ مثل یک نقطه پایان برای خاطرات مشترک من و بالیوود.
رضا
بیست و سوم ژانویه دو هزار و یازده
Tufnell Park