نامه های غلط گیری نشده - هفتاد


هم میهن نازنین ایرانی من خوبی؟
تازه سالت فرخنده 
بهترینها را برایت آرزو می کنم!

اما، راست بگو
به ما چه میگذرد؟
چرا این همه از هم دوریم؟
کدام پدیده ناخجسته میان ما این همه فاصله انداخته است؟

به نوروزهای ایرانی فکر می کنم. برمیگردم به سالهایی که عیدانه هامان پر بود از سفرهای درون و برون شهری به خانه هایی که بوی دوستی و مهربانی می دادند. آغوشهای گشاده و چهرخندهای از صمیم دل؛ خانه هایی که حتی تیرگی سالهای جنگ نتوانست رنگ را از متن مهربانشان بزداید،‌ تمام تصور من از نوروز است وقتی به سالهای از دست رفته برمیگردم.

دوست خوب ایرانی من! انگار دعای صد سال به این سالهای ما ایرانیها کارگشا نبوده و ما همه خوبیهامان را در همان سالها جا گذاشته ایم.

امروز ما همان مردمی هستیم که هم میهنانمان را از نشست و برخاست با ایرانی پرهیز می دهیم! گمانم خدا هم نداند چند مرتبه در غربت از یک ایرانی شنیده ام که: شکر خدا من اینجا حتی با یک ایرانی هم در ارتباط نیستم. دوست من! کار من و تو به آنجا رسیده که به دور بودن از هم افتخار می کنیم. خدایا! به ما مردم پر مدعا چه میگذرد؟ کدام گوشه از تاریخ، افتخارات نداشته مان را چال کرده ایم که این همه از دیدن هم بیزار شده ایم؟ آن حلقه اتصال و آن پیوستگی که شاید روزنی باشد به رهایی از استبداد چند هزار ساله کجاست؟ وجود ندارد! وجود ندارد رفیق! آن یکی دو بار هیجان موقت و جوگرفتگی تاریخی هم،‌ هذیان جامعه ای تبدار بوده که خیلی زود با خون پاشوره شده است.


همبستگی و پیوستگی ایرانی یک خواب دور از دست هست! رویایی دست نیافتنی برای ملتی که از هیچ برای خود داستان می سراید؛‌ داستان رهایی! ما که هر سال از هم دورتر شده و بافت اجتماعیمان را گسسته تر میبینم، ما که تا پامان از میهن دور میشود یادمان میرود از کجا آمده ایم،‌ به پشت گرمی کدام همدلی خواب آزادی از استبداد می بینیم. ما همان مردم رویابینی هستیم که در جبهه جنگ پیش از هر چیز از خودمان شکست خوردیم.

با این همه،‌ زنده باد نوروز!
تازه سالت خجسته دوست من
چه می شود کرد،‌ با این همه که بدیم،‌ باز هم ایرانی هستیم و دلبسته باستان از یاد رفته ای که خدا می داند حقیقتش چه بوده است.


رضا
پنجم فروردین نود و چهار

Manchester

هیچ نظری موجود نیست: