نامه های غلط گیری نشده - سی و هشت

دوست خوب من، درود!
اشکان جان خوبی؟

مشکل عشق نه در حوصله ی دانش ماست
حل این نکته برین فکر خطا نتوان کرد

رفیق قدیمی ی نازنین! دوست تمام این سالها که گذشت، زادروزت فرخنده و سال نوات خجسته ... اشکان عزیز، اقرار می کنم که بعد از سی سال دوستی، به تو حسادت می کنم، به تو که امروز هوای شیراز را نفس می کشی، به تو که امروز سبزِ تازه تازه ی برگهای شاداب درختان را به تماشا می نشینی و تا آرامگاه شاهد شهرمان راهی نداری.

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست

من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست

اشکان مهربان! تشنه ی آن خالی ی شهرم در آستانه ی نوروز، آن آستانه ای که شهر را می شد فارغ از تمام دلواپسیهای روزمره اش در آغوش کشید ... دلم بی طاقت بوی آن خاکهای نمداری است که وعده ی نوروز می دادند، بی طاقت شهری که انگار زودتر از فرزندانش لباس تازه بر می کرد ... بی تاب نوروز شیرازم رفیق!

می بده تا دهمت آگهی از سر قضا
که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست

به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد
زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست

اشکان، سالها گذشته از عیدی شمردنهای بعد سیزده؛ از آن فخر فروشیهای کودکانه که داشتیم، از آن پیکهای نوروزی ی خاک خورده و زحمت نوشتن انشا برای معلم فضولی که می خواست بداند تعطیلات عید ما چگونه گذشته ... نمی دانی چه اندازه دلم لک زده برای شمردن چادرهای برافراشته در میدانها و گوشه کنار شهر؛ برای رقص و شادیهای پنهانی و گربه نوروزیهای دریاچه ی نمک ... زادروزت خجسته عزیز ... نیستم تا قوطی کبریتهای پر از گربه نوروزی را قسمت کنیم، یا جمله ی عیدیهامان را در کتابفروشی ی کیوان به ژول ورن و تام سایر و هالکبری ببازیم، اما دلم با شماست و در شیراز می تپد.

حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد
یعنی از وصل تو اش نیست به جز باده به دست

برایت بهترینها را آرزو می کنم اشکان نازنین و امیدوارم نوروزِ پیش رو را باز به حسرت نگذرانم ... فدای تو رفیق!


رضا
نهم فروردین هزار و سیصد و نود
Tufnell Park