دوستان خوب من، درود!
کامیار و نسترن، خوبید؟
پیش از هر سخنی البته، باید باز خجسته باد بگویم این سالگشت بهاری و سرور باستانی را رفقا، همراه بهترینِ آرزوها ... اما به باستان که می رسم، طعم تلخ تاریخی گزنده آزارم می دهد؛ تاریخی که از بالیدن به نالیدنمان رسانده ... به باستان که می رسم، همه پرسش می شوم، پر از چه گذشتهایی حسرت انگیز ... و باز به باستان رسیده ام و این مرتبه کوله بار پرسشها را پیش رولاند بارتز فقید می برم، مگر پاسخی!؟
کامیار نازنین! بارتز می گوید، "در عبور از تاریخ به طبیعت، افسانه است که صرفه جویانه، پیچیدگیهای کنشهای انسانی را باطل می کند و جهانی را فارغ از تناقضات بشری پی می ریزد." افسانه، نسترن جان! افسانه چنین گشاده دست، از آن همه ناهمگون که هستیم و از آن همه برای هم که بی تحملیم، به باورهای بهاری می رساند، گاهی ... جهانِ بی تضاد بارتز، بزرگ و گشاده و شناور در شهود است، که بر اساس اصلی آشکار بنا شده، "هر چیزی که در این جهان وجود دارد، قائل به مفهومی است که خود می پردازدش" ... و ما دوستان گرامی، در فراگشت تاریخی تأثر انگیز، از دل افسانه هامان طرح امید ریخته ایم و بر سفره های سبز نوروزیمان، مفاهیم جاندارو بیجان آفریده ایم ... چه زیباست که افسانه ها، این سانمان به گستردن آرزو فرا خوانده اند و میهمان لبخندیمان کرده اند که به شهادت سالهاییم که سپری شده، خواه و ناخواه است.
کامیار و نسترن عزیز! خرسندم از این تاریخ غبار گرفته که از افسانه لبریز است و باور دارم به آیین آینه دار میهنم که آری! خواهد رُفت آن خرافه های خام اندیشان را ... لبخند می زنم به بهار و با دلی گرم مهربانی برای شما و تمام هم میهنانم بهروزی و پیروزی آرزو می کنم!
رضا
ششم فروردین هزار و سیصد و نود
Tufnell Park
کامیار و نسترن، خوبید؟
پیش از هر سخنی البته، باید باز خجسته باد بگویم این سالگشت بهاری و سرور باستانی را رفقا، همراه بهترینِ آرزوها ... اما به باستان که می رسم، طعم تلخ تاریخی گزنده آزارم می دهد؛ تاریخی که از بالیدن به نالیدنمان رسانده ... به باستان که می رسم، همه پرسش می شوم، پر از چه گذشتهایی حسرت انگیز ... و باز به باستان رسیده ام و این مرتبه کوله بار پرسشها را پیش رولاند بارتز فقید می برم، مگر پاسخی!؟
کامیار نازنین! بارتز می گوید، "در عبور از تاریخ به طبیعت، افسانه است که صرفه جویانه، پیچیدگیهای کنشهای انسانی را باطل می کند و جهانی را فارغ از تناقضات بشری پی می ریزد." افسانه، نسترن جان! افسانه چنین گشاده دست، از آن همه ناهمگون که هستیم و از آن همه برای هم که بی تحملیم، به باورهای بهاری می رساند، گاهی ... جهانِ بی تضاد بارتز، بزرگ و گشاده و شناور در شهود است، که بر اساس اصلی آشکار بنا شده، "هر چیزی که در این جهان وجود دارد، قائل به مفهومی است که خود می پردازدش" ... و ما دوستان گرامی، در فراگشت تاریخی تأثر انگیز، از دل افسانه هامان طرح امید ریخته ایم و بر سفره های سبز نوروزیمان، مفاهیم جاندارو بیجان آفریده ایم ... چه زیباست که افسانه ها، این سانمان به گستردن آرزو فرا خوانده اند و میهمان لبخندیمان کرده اند که به شهادت سالهاییم که سپری شده، خواه و ناخواه است.
کامیار و نسترن عزیز! خرسندم از این تاریخ غبار گرفته که از افسانه لبریز است و باور دارم به آیین آینه دار میهنم که آری! خواهد رُفت آن خرافه های خام اندیشان را ... لبخند می زنم به بهار و با دلی گرم مهربانی برای شما و تمام هم میهنانم بهروزی و پیروزی آرزو می کنم!
رضا
ششم فروردین هزار و سیصد و نود
Tufnell Park
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر