نامه های غلط گیری نشده - چهل و چهار

دوست خوب من، درود!
اشکان جان خوبی؟

کمی آرام شده ام رفیق! راستش را بخواهی در آن یاد که کردی از خانه قدیمی خودتان و آن خانه قدیمی ترِ مادر بزرگ، چیزی بود که در رگهای من دوید و رهایم کرد از آن بغضی که داشتم و نشکستمش. اشکان! ما از سر این همه سال گذشته ایم و سالی از سر ما نمی گذرد. امان از این همه عدالت که نیست؛ و نگو که تو ... اما گفتی اشکان. من شنیدم. شکایتت از این روزهای تلخ را شنیدم. بار دگر روزگار چون شکر آید، آیا!؟ ... نه! نه از متن شعری که اساس آن با راستی دوتاست. بار دگر!؟ راستی کدام روز شیرین را آن سرزمین تجربه کرد، که وعده ی یکی دیگر به خود می دهیم!

کمی آرامتر شده ام رفیق، و اینجا در حیاط یک اصطبل قدیمی نشسته ام و به سلامتی ی تو آبجوی دو آتشه نوش جان می کنم، زیر سنگین نگاههایی که انگار موی سیاه من کمی آزارشان می دهد. تقصری هم ندارند! شاید کسی با موهای سیاه مکالمات بن لادن- محور آنها را از مدار خارج می کند. آخر ایشان وارث تاج و تختی هستند که یک بوسه شرم آلود شاه آینده اش، دست کم صدها میلیون تماشاگر دارد و من هم کیش جنایتکار بالفطره ای که که میلیونها نفر بابت متلاشی شدن مغزش دست به دستک و دمبک برده اند. خدای من! اشکان شاید این اصطبلِ تغییرِ ماهیت داده، روزی سرپناه اسبهای یکی از شوالیه های صلیبی بوده؛ یکی از همان شوالیه ها که شاید کله ی جد پدری ی یکی از ما دو نفر را مانند هندوانه ای به دو قسمت نامساوی تقسیم کرده است. خدا می داند! شاید هم برعکس. به هر ترتیب در این میان کله ای بوده که مثل یک هندوانه به دو قسمت غیر مساوی تقسیم شده و همه ی درد من از همین است: زیستن در جهانی که از اساس با تساوی در تضاد است. زیستن در متن انسانیت زمینگیری که هرگز از این تعفن چند هزار ساله رهایی نخواهد یافت.

حالا حسابی آرام شده ام رفیق! و می روم تا آرامتر بشوم، به سلامتی ی تو اشکان و تمام آن بخت برگشته هایی که در جنگهای صلیبی ی تاریخ جان باخته اند و تمام اسبهایی که سبکبال در این اصطبل سرگین افشانده اند.


رضا
پانزدهم اردیبهشت ماه نود
Hampstead Heath

هیچ نظری موجود نیست: