دوست خوب من، درود!
مینا جان خوبی؟
تمام ما مینای عزیز، از دیروزهامان خاطراتی داریم لبریز از تصاویر، تا گاهی به لبخندی میهمانمان کنند و گاهی به قطره اشکیمان میزبان. تصاویری شیطان که سرزده به تماشایمان می خوانند و چه بسیار که در بین ما مشترک باشند مینا جان! ... یکی از این تصاویر، مردی است ایستاده در کنار یک اغذیه فروشی که ساندویچ در دست گرفته و گاز می زند و در میان هر یکی دو لقمه، شیشه ی نوشابه اش را برداشته و چند جرعه ای هم نوشیدنی سر می کشد، و این مرد حین سرکشیدن چشم می دوزد به شیشه که یک وقت خدای نکرده بیشتر از آن چه که باید ننوشد. مینا جان! آن مرد نگران است و جایی در ناخودآگاهش فرمانی پرهیزش می دهد از شتاب و به تناسبش فرا می خواند، مگر جایی لقمه ای بی جرعه نماند، یا جرعه ای بی لقمه.
مینای عزیز! مردمی که با شمشیر از ایشان شهادت گرفته اند و روزی با وعده ی شهادت، شمشیر به دستشان سپرده اند، مردمی که روزی جنگیده اند تا چادر از سرشان نکشند و روزی مبارزه می کنند تا سربند از سرشان باز شود، در عادات مذهبیشان و در تعلقات آسمانی، دوگانه اند. بیچاره مادری که نمی داند کدام امامزاده زبده تر است تا نذری برای پسر پشت کنکورش نیت کند، دامنش را وجبی بالاتر می برد تا رقص مخصوصش چشم میهمانی ی عروسی ی دخترش را بنوازد. بینوا بازرگانی که ربا نمی خورد، باید با چشمکی پنهان به دختر جوانی که برای او منشی گری می کند و نمی کند، بفهماند که باید طرف قرارداد را با آبناتی به معامله ی حلال فراخواند. مینای عزیز! دلم می سوزد برای سرزمینی که مانده دل آفریدگار خود پرورده اش را بشکند، یا در به دست آوردن دل نازک کردگار بکوشد و مینای نازنین، ایمان دارم به این که کسی نمی داند سرانجام این تناسبِ نامتناسب به کجا خواهد انجامید، درست مانند همان نوشنده ای که پیوسته چشم به شیشه ی نوشابه اش می دوزد تا لقمه ای بی جرعه نماند و جرعه ای بی لقمه ... آخر که چه؟
رضا
هشتم شهریور ماه نود
Hampstead Heath
مینا جان خوبی؟
تمام ما مینای عزیز، از دیروزهامان خاطراتی داریم لبریز از تصاویر، تا گاهی به لبخندی میهمانمان کنند و گاهی به قطره اشکیمان میزبان. تصاویری شیطان که سرزده به تماشایمان می خوانند و چه بسیار که در بین ما مشترک باشند مینا جان! ... یکی از این تصاویر، مردی است ایستاده در کنار یک اغذیه فروشی که ساندویچ در دست گرفته و گاز می زند و در میان هر یکی دو لقمه، شیشه ی نوشابه اش را برداشته و چند جرعه ای هم نوشیدنی سر می کشد، و این مرد حین سرکشیدن چشم می دوزد به شیشه که یک وقت خدای نکرده بیشتر از آن چه که باید ننوشد. مینا جان! آن مرد نگران است و جایی در ناخودآگاهش فرمانی پرهیزش می دهد از شتاب و به تناسبش فرا می خواند، مگر جایی لقمه ای بی جرعه نماند، یا جرعه ای بی لقمه.
مینای عزیز! مردمی که با شمشیر از ایشان شهادت گرفته اند و روزی با وعده ی شهادت، شمشیر به دستشان سپرده اند، مردمی که روزی جنگیده اند تا چادر از سرشان نکشند و روزی مبارزه می کنند تا سربند از سرشان باز شود، در عادات مذهبیشان و در تعلقات آسمانی، دوگانه اند. بیچاره مادری که نمی داند کدام امامزاده زبده تر است تا نذری برای پسر پشت کنکورش نیت کند، دامنش را وجبی بالاتر می برد تا رقص مخصوصش چشم میهمانی ی عروسی ی دخترش را بنوازد. بینوا بازرگانی که ربا نمی خورد، باید با چشمکی پنهان به دختر جوانی که برای او منشی گری می کند و نمی کند، بفهماند که باید طرف قرارداد را با آبناتی به معامله ی حلال فراخواند. مینای عزیز! دلم می سوزد برای سرزمینی که مانده دل آفریدگار خود پرورده اش را بشکند، یا در به دست آوردن دل نازک کردگار بکوشد و مینای نازنین، ایمان دارم به این که کسی نمی داند سرانجام این تناسبِ نامتناسب به کجا خواهد انجامید، درست مانند همان نوشنده ای که پیوسته چشم به شیشه ی نوشابه اش می دوزد تا لقمه ای بی جرعه نماند و جرعه ای بی لقمه ... آخر که چه؟
رضا
هشتم شهریور ماه نود
Hampstead Heath