درد مشترک - نخست


رفیق جان درود 
خوب و خوش هستی آیا؟

می دانم که با چه درجه ای از تردید فرا رسیدن تازه سال میلادی را به من تبریک گفتی. می دانم؛ چون خودم هم به اندازه تو گیجم!

رفیق جان! نمی دانم صدای پای ناقوسهای غربی زمانی که از تحویل سال میلادی خبر می دهند خوش آهنگ تر است یا ساز و سرنای شرقی نوروز،‌ زمانی که فراگشت خورشید را یادآور می شوند. نمی دانم، چون چنگ زیست به باور باختری آویخته و پای زیسته در خیال خاوری جا مانده؛ ای خدا که تاریخ زندگیمان هم دوگانه سوز شده است. 

رفیق جان! مفهوم مهاجرت برای ما تنها یک جا به جایی جغرافیایی نبود. مهاجرت درکی ناروشن از دگرگونگی بود و هست که به ناچار زندگیش کردیم،‌ بی آن که نفسی به آسودگی کشیده باشیم. خدا می داند از هر زاویه ای مهاجرت را می سنجم راهی مگر به غربت نمی برم. ما که از سرزمین خود بریدیم،‌ دلهامان را با دستان خودمان چند پاره کردیم تا ندانیم چه چیزی را بیشتر از چه چیزی دوست داریم،‌ یا نداریم. ما که از هفت سین نوروزیمان نتوانستیم رها شویم،‌ چاره ای مگر همراهی در شادی نو شدن سال میلادی برایمان نمانده است. آخر تا کجا می توانیم در برابر کاجهای تزیین شده این ور آبی مقاومت کرده و به معانی گاهی عمیق و گاهی من درآوردی هفت سین دل خوش کنیم. سرانجام تسلیم می شویم،‌ دیر یا زود. اما و حتی همان ثانیه تسلیم شدن هم چیزی از درجه گیجی ما نخواهد کاست و البته چیزی هم به آن نخواهد افزود: ما دیر سالی است که با تن دادن به مهاجرت خودمان را اسیر یک سرگردانی بی گریز کرده ایم و حتی خودمان هم نمی دانیم که چه اندازه در مسیر این سرگردانی بی چاره ایم.

رفیق جان! ما خویشتنهامان را قربانی دوره ای ناخواسته (یا خواسته) از بلاتکلیفی کرده ایم، بی آن که بدانیم چه اندازه در دل کندن نا آماده ایم. ما در آن دوره مورد اشاره،‌ احتمالا حتی ندانسته ایم چقدر ناشیانه دل می بندیم. نتیجه آن که حالا ما مانده ایم و حجمی از دلبستگیهای وطنی که از ذهنمان زدوده نمی شوند و انبوهی از جاذبه های جهان دور از وطن که نمی توانیم بی خیال از کنارشان عبور کنیم. بی اختیار شده ایم نقطه اتصال تناقضات پر شمار. ای خدا که تاریخ زندگیمان سرگیجه گرفته است. 

عجالتا تازه سال میلادیت فرخنده و از صمیم دل بهترینها را برایت آرزو میکنم.


رضا 
سیزدهم دی ماه نود و پنج
دوم ژانویه دو هزار و هفده
Liverpool

۱ نظر:

Unknown گفت...

چنگ زیست به باور باختری آویخته و پای زیسته در خیال خاوری جا مانده؛ ای خدا که تاریخ زندگیمان هم دوگانه سوز شده است.
عاااالي