سفرنامه پاریس - بخش سوم


آقا جان دروغ چرا؟ من هم مثل هر جوون دیگه ای که تازه استعدادهای جنسیش را کشف می کنه، در دوره بلوغ چندتایی فیلم پورنو که در ایران به نام فیلم سوپر شناخته می شود، دیده ام. البته تماشای فیلم سوپر زمانی که من دوران کشف استعدادهای نوظهور را می گذراندم، چندان هم ساده نبود. یک بده بستان فرهنگی بایستی میان چند دوست و هم کلاسی جریان می یافت و یک شبکه انحرافی باید شکل میگرفت تا ما قهرمانهای دوران بلوغ را در حال جانفشانی تماشا کنیم. من برای حصول اطمینان صد در صدی در چندتایی از این شبکه های انحرافی عضویت داشتم. یکی از این شبکه ها از دل توافقی دو نفره میان من و یکی از دوستانم بیرون می آمد که خانه خالیهایمان را با هم به اشتراک می گذاشتیم. خوراک فرهنگی را اما سایر اعضا فراهم می کردند.

خانه این رفیق ما اما یک خصوصیت ویژه داشت که در ساختار شبکه جایگاه منحصر به فردی را به او می بخشید. خانه آنها دو درب ورودی داشت که به دو کوچه مختلف باز می شد. البته تنها امتیاز خانه دوست ما دو دره بودن آن نبود. پدر دوست ما ماشین ژیان زرد رنگی داشت که موتورش تقریبا صدای تانک میداد. به همین خاطر و از آنجا که صدای ماشین پدر دوست که از فاصله بسیار زیاد قابل شنیدن بود، اعضای شبکه با نزدیک شدن خطر به آرامی و آسودگی و البته با استعدادهای متورم از درب مخالف خانه خارج می شدند.

به این ترتیب تماشای جانفشانیهای قهرمانان مستعد فیلمهای دروه بلوغ،‌ برای اعضای شبکه خانگی ما، پیوندی غریب با نعره های ژیان بابای دوستمان داشت و ...

*****

و از قضا هتلی که ما برای اقامت در پاریس انتخاب کردیم (با توجه به قیمت و موقعیت و امکانات و دیگر هیچ!) در خیابان قرار دارد. در قلب شبانه های شیطنت آمیز پاریسی. چاره ای نداریم.


هر شب ما بایست از مقابل دهها مغازه ای عبور کنیم که وسایل لهو و لعب می فروشند. فروشگاههایی با ویترینهای پر زرق و برق و گاهی خنده دار و البته گاهی ترسناک. خدا خودش رحم کند. بعضیشان را با چنان دقت و ظرافتی ساخته اند که آدم می ترسد مثل حوا وسوسه شود.

کلیشی خیابان بسیار بسیار زیبایی است. پیاده روی سبز و عریض میانی آن شباهت زیادی به چهارباغ اصفهان دارد و مولن روژ خاطره انگیز در قلب آن خودنمایی می کند. کوچه هایی شیبداری که شما را به موماخت می رسانند بوی هنر می دهند و زندگی در کافه ها و بارها و رستورانها موج می زند. مغازه ها و تماشاخانه هایی که آدات و ادوات خوشگذرانی عرضه می کنند هم البته حکایت خودشان را دارند.

مغازه های نورافشانی شده کلیشی،‌ تنوع کم نظیری از اسباب بازیهای جنسی را ارایه می دهند. بعضیشان خیلی پیش پا افتاده و معمولی به نظر می رسند، اما غالب آنها خلاقیت بشر را در کنشهای این جهانی به یاد می آورند و بعضی حتی به آثار ارزشمند هنری پهلو می زنند. گاهی با خودم فکر می کنم که بهره گیری از این نوآوریهای بشری حتما آمادگی بدنی بالایی می خواهد؛ هر چند که لابه لای ادوات می شود چیزهایی پیدا کرد که لزوما برای افرادی که از نا آمادگی بدنی در رنج هستند ساخته شده اند. به هر حال و به هر ترتیب شبها که ما به هتل برمی گردیم یکی از سرگرمیهای ما خندیدن به ابزار و ادوات فروشگاههای کلیشی هست.

دو شب اول اقامت ولی خوابم نبرد. نیمه های شب،‌ در حدود ساعت سه و در خواب، بابای دوستم را می دیدم که با موی کم پشت و سبیل پرپشتی که پایینهاش زرد شده و آن خال گنده روی صورتش و آن آورکت سبز رنگی که همیشه به تن داشت،‌ در حالی که یکی از بزرگترین اسباب بازیهای فروشگاههای کلیشی را در دست گرفته به سمت من می آید و ... خدا وکیلی هر دو شب از وحشت از خواب پریدم.


دیشب اما از کوچه پس کوچه ها آمدیم تا چشممان به مغازه های رنگارنگ کلیشی نخورد. بعد از رسیدن هم من از ترس دیدن کابوس بابای دوستم به اتاق نرفتم و در لابی هتل نشستم و در میانه های شب و در عین ناباوری نکته حیرت انگیزی را کشف کردم.

در لابی نشسته بودم و دنیای مجازی را زیر و رو می کردم که در حدود ساعت سه صدای گوشخراش و آشنایی توجه من را به خودش جلب کرد. به سمت درب ورودی هتل که رفتم صدا نزدیک و نزدیک و نزدیکتر شد و بعد از یکی دو دقیقه ماشین ژیان سبز خوش آب و رنگی از کوچه پشتی هتل ظاهر شد و درست در مقابل هتل پارک کرد ...


رضا
پاریس
چهارم نوامبر دو هزار و پانزده

۱ نظر:

Sevim ince گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.