خواننده ی فردای نامه های امروز من!
خوبی؟
دوست من! حالا چند سالی از آن اولین روز که تصمیم گرفتم نوشته هام را در فضای اینترنت نوشته و ثبت کنم می گذرد؛ شیوه ای که در گذر این چند سال با عادات و رفتارهای ویژه ای همراه شده، مثل گشت و گذار در فضای مجاز و چرخ زدن در اخبار و معلق شدن در علایق رنگ به رنگ. دست بر سر کلید ها نمی رقصد اگر چند ساعتی را چشم به چریدن لابه لای سطور و تصاویر با ربط و بی ربط نگذرانده باشد. چه می شود کرد؟ این بهای جهانی شدن در عصر الکترونیک است؛ پدیده ای که گاهی بی انتخاب و بی دفاعت می کند در برابر سیل سهمگین اطلاعات خوانده و ناخوانده.
مهربانی که فردا روز میهمان ضیافت واژه های منی! این ضیافت که گفتم خواب خوشی است که با هزار زحمت برای واژه هایی میبینم که به دعوت من در کنار هم نشسته اند، اگر نه ماههاست کلمات دست به دست هم نمی دهند مگر به ناشادی. ثانیه های عبوری یکسره دستخوش خونبازی شده اند. همه چیز بوی نامردمی می دهد. انسانیت به آن درجه از بی بهایی رسیده که سر بریدن فضیلت و قتل قصه ی غالب شده است. به لطف زیستن در میانه ی شرقی زمین چشممان را از دیدن خون و خشونت هرگز ناپرهیزی نداده اند، اما رفیق! امروز چشم به خون خو گرفته مان حتی، به لطف میراث داران ابراهیم از شدت شگفتی، مردم گشاده است.
دوست مهربان من! مگر واژه ها را من به جز از فضای پیرامونم وام گرفته و مگر آنها را به جز در متن دیده ها و شنیده های روزمره گره می زنم. آخر در غبار برخاسته از خاک شسته به خوناب کجا می شود سراغی از اندیشه و اندیشیدن گرفت؟ کجا می شود از دوست داشتن نوشت، یا حتی دوست نداشتن؟ عزیز من! امروز به جرم این که دوستت ندارند این نیست که دوست داشته نشوی، در جهانی که نفیر گلوله بی توقف نفرت می پراکند. خدا می داند که هیچ اندیشه ای در ذهن نارس من پخته نمی شود تا زمانی که سر بریده ترجیع بند تصاویر ثانیه های عبوری است.
خواننده ی فردای نامه های امروز من! کاش امروز جهان من خواب هراسناک و در گذاری بیشتر نباشد. نمی خواهم با خواندن این نامه روزت خراب شود، اما اگر به فرض محال، فردا زمین دست از خون شسته بود، بدان که بوی خاک آغشته به خون اصلا چیز خوبی نیست؛ همین!
رضا
سی ام مرداد نود و سه
Bolton
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر