نامه های غلط گیری نشده - شصت و پنج


آرام نازنین!
می دانم که خوبی … کاش همه به خوبی ی تو بودند؛‌ نه؟

عزیز دل! چند روزی هست که یکسره از من می خواهی بنویسم. خودت شاید ندانی،‌ ولی خدایت خوب می داند که خود من چه بی اندازه،‌ بی تاب نوشتنم. روزها یکی پشت سر دیگری می آیند و می روند و صفحات تقویم بی آن که به نوشته ی جدیدی پیوندشان داده باشم به حساب خاطره ها خط می خورند و این همه یعنی بیهودگی.

آرام نازنین!
همه سالهای عمرمان را انگار بایست با بیهودگیهامان در نبرد باشیم و البته تمرین شکست خوردن کنیم،‌ چون یادمان داده اند به تکرار بیهودگی عادت داشته باشیم. نگذاشته اند یاد بگیریم کدام مسیر به این باور منتهی می شود که در این چند روزه زیستمان کاری کرده ایم؛ فایده ای داشته ایم،‌ یا دست کم به یک از هزار این زندگی پی برده ایم و این همه یعنی خندیدن آنها به تمام اشتباهاتی که به زیستهای زمینی ما راه دارد. تو اما از این که آنها چه کسانی هستند سراغ نگیر عشق من، چرا که ظرفیت ذهن دستان جوهریم فراوان کمتر از به چالش کشیدن آنها بعد از یک غیبت طولانی است.

آرام نازنین!
تو گفتی بنویس و من نوشتم. حواست باشد گاهی به من نگویی بمیر! که تقاضای تو دو فرجام پر از شرمندگی بیشتر نخواهد داشت. یا نخواهم مرد و با به زیر پا گذاشتن حرف تو اسباب شرمندگی ی خود را فراهم خواهم کرد، یا خواهم مرد و شرمساری برای تو می ماند؛ اتفاقی که کم و بیش در مورد نوشتن من هم افتاده است. نگاهی که به متن میکنم،‌ می فهمم این نوشته ی کم مایه تا چه اندازه مایه ی خجالت زدگی را در خود مستتر دارد. چه می شود کرد؟ بایست از یک نقطه شروع کرد. بایست باز نوشت،‌ با همه بیهودگیها.

آرام نازنین!
نوشتم. دستم را با هزار زور و زحمت به ذهن خاک خورده رساندم و نوشتم. نگران نباش اگر واژه ها آنجا که باید ننشسته اند. نگران نباش اگر این نوشتن بعد از عمری،‌ آن نیست که منتظرش بوده ای. شاد باش که برای چند ثانیه هم که شده،‌ از خیال بیهوده بودن رسته ام،‌ در متن یک زیست هراسناک که ما را به شدت از خود متوقع ساخته است و این همه یعنی خندیدن آنها که البته قرار شد از هویتشان پرسشی به میان نیاوری.

عزیز دل! تا همچنان به من فشار بیاور تا بنویسم. این بعد از چند کار دیگر بهترین کاری است که میتوانی انجام بدهی.


رضا
بیست و ششم مرداد نود و سه
Bolton

هیچ نظری موجود نیست: