دوست خوب من درود!
آقا یا خانم میهماندار هواپیما، خوبی؟
دوست عزیز! میهمانان چهار ماه و چند روز من، امروز چند ساعتی میهمان تو خواهند بود. چهار ماه و چند روز من، در چشم به هم زدنی شد حجمی از عکس و انبوهی از خاطره؛ چند ساعت تو اما چگونه بدانم به چه ترتیبی سپری خواهد شد، میان جمعیتی در انتظار و کنار مردمی که پای باورشان به زمین سفت نچسبیده و آرامش ابرها، گهواره نگرانیهای آنهاست. آقا یا خانم میهماندار! من این سالی به گاهی اشک را چگونه طاقت بیاورم، تو بگو که چشمت انگار به دیدن آغوشهای شکسته عادت دارد. تو بگو دوست خوب که امروز میزبان مهربانیهای چشمان بی تحمل پدر و مادر نازنین منی. تو بگو که این همه مرز، این همه فاصله را فهم نارس کدام شناخته یا ناشناخته ای به تخته پاره های انسانیت پیوند زده، چنان بی گریز، چنین بی چاره!
آقا یا خانم میهماندارعزیز! ما همه حاصل ندانستنهای خودمان هستیم. ما که دلهامان را به کوچیدنهای بدون توقف خو داده ایم، نیاموخته ایم و نخواهیم آموخت، که این همه دل بستنها خواهدمان بست به باورهای بی تکلف، به این همه که نگرانیم، به آن همه که نگران ما هستند دیگرانی. اما مبادا که به این بهانه آوریها بهایی دهی رفیق! خواسته، نا خواسته، دلم را آویخته به عاطفه ی بی توقع پدرو مادرم همراه تو کرده ام. خدا را، پر از مدارا بنوازش که سخت شکستنیست.
دوست با محبت میهماندار من! پرواز، زیبایِ رویاهای بی انتهای انسانی است. پرواز، بازه ای از زاویه هاست که دلخواسته هامان با راستی و زیسته ها و نزیسته هامان شکل می دهند، در خیال و همیشه بلند. دوست من، به این اوج گرفتنها که عزیزان مرا در کنار داری گواهت می دهم، آسمانی را دلی نشکافته انسان-ساخته ای، مگر دلهای بسیاری را که پشت سر شکسته باشد. در هر سفری راستیها نهفته، نیمی پشت پرده های لبخند و نیمی زیر زلال اشک.
آقا یا خانم میهماندار عزیز، مهربانترین میهمانان امروز تو پدر و مادر من هستند، مراقبشان باش.
رضا
دوم مرداد نود
Edgeware Road
آقا یا خانم میهماندار هواپیما، خوبی؟
دوست عزیز! میهمانان چهار ماه و چند روز من، امروز چند ساعتی میهمان تو خواهند بود. چهار ماه و چند روز من، در چشم به هم زدنی شد حجمی از عکس و انبوهی از خاطره؛ چند ساعت تو اما چگونه بدانم به چه ترتیبی سپری خواهد شد، میان جمعیتی در انتظار و کنار مردمی که پای باورشان به زمین سفت نچسبیده و آرامش ابرها، گهواره نگرانیهای آنهاست. آقا یا خانم میهماندار! من این سالی به گاهی اشک را چگونه طاقت بیاورم، تو بگو که چشمت انگار به دیدن آغوشهای شکسته عادت دارد. تو بگو دوست خوب که امروز میزبان مهربانیهای چشمان بی تحمل پدر و مادر نازنین منی. تو بگو که این همه مرز، این همه فاصله را فهم نارس کدام شناخته یا ناشناخته ای به تخته پاره های انسانیت پیوند زده، چنان بی گریز، چنین بی چاره!
آقا یا خانم میهماندارعزیز! ما همه حاصل ندانستنهای خودمان هستیم. ما که دلهامان را به کوچیدنهای بدون توقف خو داده ایم، نیاموخته ایم و نخواهیم آموخت، که این همه دل بستنها خواهدمان بست به باورهای بی تکلف، به این همه که نگرانیم، به آن همه که نگران ما هستند دیگرانی. اما مبادا که به این بهانه آوریها بهایی دهی رفیق! خواسته، نا خواسته، دلم را آویخته به عاطفه ی بی توقع پدرو مادرم همراه تو کرده ام. خدا را، پر از مدارا بنوازش که سخت شکستنیست.
دوست با محبت میهماندار من! پرواز، زیبایِ رویاهای بی انتهای انسانی است. پرواز، بازه ای از زاویه هاست که دلخواسته هامان با راستی و زیسته ها و نزیسته هامان شکل می دهند، در خیال و همیشه بلند. دوست من، به این اوج گرفتنها که عزیزان مرا در کنار داری گواهت می دهم، آسمانی را دلی نشکافته انسان-ساخته ای، مگر دلهای بسیاری را که پشت سر شکسته باشد. در هر سفری راستیها نهفته، نیمی پشت پرده های لبخند و نیمی زیر زلال اشک.
آقا یا خانم میهماندار عزیز، مهربانترین میهمانان امروز تو پدر و مادر من هستند، مراقبشان باش.
رضا
دوم مرداد نود
Edgeware Road