مرزهای تسلط

گفت و گویی با ژولیت بینوش، پیرامون همکاری وی با عباس کیارستمی، در آخرین اثرش:




اندرو: آیا خودت می دانی که از چه زمانی به همکاری با کیارستمی علاقمند شدی؟


بینوش: این مادرم بود که برای نخستین مرتبه، دیدن فیلمهای عباس را به من پیشنهاد کرد؛

آثاری که بعد از تماشا، خیلی دوستشان داشتم؛ فکر می کنم ما از جهاتی احساسات مشترک

فراوانی داریم.

با بردن جایزه اسکار، کار مشترک با کیارستمی، اهمیت ویژه ای برایم پیدا کرد؛ چندی بعد،

زمانی که می خواستم جایزه یونسکو را به او اهدا کنم، ملاقاتش کردم، و پس از آن، بارها

همدیگر را به صورت تصادفی، در جشنواره ها و مراسم سینمایی مختلف دیدیم، اما او برای

مدتی طولانی، نظرش را در مورد همکاری پنهان می کرد، تا این که ایده ای دوست داشتنی،

بر اساس داستان زندگی زنی که دنبال مردی می گشت و آرزوی بچه دار شدن داشت، شکل

گرفت، ولی عباس سن مرا برای ایفای نقش مناسب ندانست، و سرانجام، هنگام نمایش Hidden

در کن، به من پیشنهاد بازدیدی از تهران را داد، که پذیرفتم، و در تهران، داستانی را برایم

نقل کرد، که در نهایت تبدیل به Certified Copy شد.


اندرو: جایی عنوان کرده ای که کیارستمی، بعد از بازگو کردن داستان برای تو، گفته

قصه اش حقیقت خارجی ندارد؛ در این باره چگونه فکر می کنی؟


بینوش: خوب، من فکر می کنم بخشهایی از قصه، واقعا برای عباس اتفاق افتاده، اما او با

در نظرداشتن گرایشهای فکری و علایق من، به داستانش پر و بال داده است. به گمانم

پاره هایی از داستان حقیقت دارد و پاره هایی، خیر.


اندرو: آیا فیلمنامه ای که کیارستمی نوشته بود، تو را غافلگیر کرد؟


بینوش: بله، چون او بخشهایی از داستان را، با جزئیات، برای من شرح داده، و مرا شیفته

شخصیت زن آن کرده بود، اما زمانی که فیلمنامه را خواندم، با خودم گفتم، "این زن، یک

روان پریش است؛ من باید مشکلات و سردرگمیهای او را بیشتر بشناسم." کمی مضطرب

شدم و به ناچار، با عباس تماس گرفتم و گفتم می خواهم درباره نقشم، بیشتر بدانم، و او تنها

گفت، "نیازی به پرسیدن سؤال نیست، او دقیقا حود توست." حسابی جا خوردم، اما کمی بعد

دانستم، که او می خواهد، من خودم باشم و درعوض ساختن یک شخصیت کاملا جدید و

متفاوت، بیشتر به حقیقت نقش نزدیک شوم؛ و پس از آن ما دیگرهیچ بحثی پیرامون این

موضوع با هم نداشتیم.


اندرو: آیا تنوع رفتاری زوج اصلی فیلم، برای تو در ساختن شخصیت نقشی که بازی

می کردی، مشکلی پیش نیاورد؟


بینوش: نه، چون من همواره در لحظه بازی می کردم. در صحنه ای که مرد قرار بود همسر

من باشد، مانند کسی می شدم که با همسرش به سر می برد؛ و وقتی مرد تبدیل به غریبه ای

می شد، زنی می شدم که با یک غریبه در تعامل است. نیازی به درک پیچیدگیهای روان-

شناختی نیست، و تو تنها باید با لحظه ای که در آن به سر می بری واقع گرایانه برخورد

کنی. من گمان می برم عباس، چندان در قید تجزیه و تحلیل نیست. او خیلی روشن، چیزی

را که ازبازیگر و سایر عوامل فیلمش می خواست بیان می کرد، اما گاهی پیش می آمد که

ارتباط شخصیتها، از آن چه در فکر او بود، فراتر برود، همانگونه که از درک من فراتر

می رفت؛ ولی من هم کوششی در تجزیه و تحلیل نمی کردم، و تلاشم تنها این بود که آن

لحظه را زندگی کنم.


اندرو: آیا شیوه کارگردانی کیارستمی، به تو آزادی کافی را می داد؟


بینوش: بله، و البته من همیشه از کارگردانها انتظار دارم که با مسائل باز برخورد کنند.

هفته اول، عباس، بابت همکاری با هنرپیشه حرفه ای، و فیلمبرداری خارج از مرزهای

ایران، شاید کمی مضطرب به نظر می رسید، اما آخر آن هفته، باید سکانس داخل ماشین،

در حالی که دوربین، در تمام مدت رانندگی، بالای سر من، و خارج از اداره عباس بود،

تصویر برداری می شد، و او هیچ چاره ای نداشت، مگر این که با شرایط کنار بیاید. با

پایان ضبط سکانس، وقتی راشها را دید، نتیجه کار نظر او را بسیار جلب کرد، و

همین، باعث بازتر شدن او و دوستانه شدن فضای کار، گردید و ما از این کارمشترک،

لذت فراوانی بردیم.


چیزی که مرا سر صحنه غافلگیر کرد، دو، سه باری بود که بازی من، در مسیرمطلوب

عباس قرار نگرفت؛ و هر مرتبه، دیدم که او، از جای خود بلند می شود و اتاق را ترک

می کند، و با برگشتنش، فیلمبرداری، از همان نقطه قطع ادامه می یابد؛ بعدا او هنگام

تدوین، سعی می کرد که برداشتها را مرتب کند؛ اگر نتیجه دلخواه به دست می آمد که هیچ،

اما اگر نتیجه دلخواه او به دست نمی آمد، فردا، باز برداشت آن صحنه را تکرار می کردیم.


عباس، عقاید محکمی پیرامون روابط زن و مرد دارد، که از زوایایی، با ایده های من، در

تضاد کامل هستند؛ من با پیش زمینه پررنگ برابری طلبی زنانه، رشد کرده ام، و او از

متن فرهنگی کاملا متفاوت برخاسته است. عباس، بچه هایش را به تنهایی بزرگ کرده، و

دیدگاههای زنانه را به خوبی درک می کند؛ به همین دلیل و علی رغم تمام مغایرتها، ما به

هم خیلی نزدیکیم و همکاری بسیار خوبی را تجربه کردیم.


اندرو: تجربه ایفای نقش در برابر یک خواننده اپرا - ویلیام شیمل - چگونه بود؟


بینوش: وقتی، در اولین جلسه تمرین گروهی، دریافتم که ویلیام تمام فیلمنامه را می داند،

خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم. تقریبا هیچ هنرپیشه مردی نمی شناسم که فیلمنامه ای را در

سینه خود حفظ کند، هر چند این مسأله کمی باعث نگرانی من شده بود. به عقیده من، بازی

کردن جلوی دوربین، مانند اجرای یک اثر موسیقی نیست، که تو بخواهی تک تک نتها را

بدانی. هماهنگ کردن پیشاپیش با صحنه ها، گاهی باعث می شود زمان برداشت،

سازگاری با فضای کار را از دست بدهی؛ به همین دلیل، ما وقت زیادی را با هم سپری

کردیم، و او خیلی سریع متوجه شد، که هنرپیشگی سینما، چندان به متن متکی نیست،

و کمی شخصیتر است، و بازیگر باید گوشه هایی از روحش و راز آلودگیهایش را کنار

بگذارد.



مصاحبه گر، Geoff Andrew

منبع، Sight and Sound, Vol 20, Issue 9, September 2010

برگردان، رضا هاشمپور، تابستان 1389



هیچ نظری موجود نیست: