دوست دیریافته نازنین
حبیب جان، سلام
خوبی؟
می دانی حبیب؟ ... قرنطینه آن اندازه هم که فکر می کردم بد نیست! زیست در شرایط قرنطینه این فرصت را به آدم می دهد که با خودش خلوت کند، خودش را برهنه کند و در بی پرده ترین وضعیت ممکن خویشتن خویش را پیش چشم خودش بگذارد. قرنطینه فرصت می دهد آدم پوست از تمام توهمات تنیده در رویا کنده و آن حقیقت پنهان و تا دیروز دور از دست را بیرون بکشد.
این زبان خشن و غافلگیرکننده اما نتیجه قرنطینه نیست حبیب! این زبان زمانی بر نوشتار من غالب شد که در آن برهنگی که گفتم، غیر از زشتی هیچ ندیدم. آن برهنگی و بی نقابی چنان آشفته ام کرده که دلم می خواهد تا همچنان در شرایط قرنطینه باقی بمانم؛ اما چه چیزی چنین زشت کرده درون ما را دوست عزیز من؟ چه چیز و چه زمانی به این ترتیب ما را از موازین متعارف و امید بخش دور کرده است؟ آیا زیست ما آدمها در کنار هم تا این اندازه مسموم است؟
هست ...
حبیب جان!
بیست و یک سال از آن روزهای پیاده شیراز قدیم را در نوردیدن گذشته است. ییست و یک سال گذشته از روزهایی که سبک بال در کوچه پس کوچه های گلی بافت قدیم شیراز میان دلخواسته هامان قدم می زدیم و از هر دری که می خواستیم حرف می زدیم، بی هراس و بدون مسوولیت؛ احتمالا آن زمان نمی دانستیم که آن کتاب نوشته ها و آن آرمانگرایی در زیست حقیقی و بی رحم، بیشتر به خیالبافی پهلو می زنند. نمی دانستیم اشعاری که می خوانیم شعار و داستانها به تصورات خیال پردازانه مان تبدیل خواهند شد. در متن آن پیاده رویها، ما ساده دل بودیم حبیب؛ بی خیال ... رها!
حبیب جان!
بعد از بیست و یک سال بی خبری، در شرایطی غریب به دوستت بازگشته ای ... امروز دور از زیست مسموم و مرسوم اجتماعی که به آن دچار هستیم، در شرایطی سترون، با خودهامان در جزایر تنهایی گیر افتاده ایم و فرصتی داریم تا آن بیخیالی فراموش شده را خیلی محدود تجربه کنیم ... و آه ... درست مثل این که یک خوراکی خوشمزه سالهای کودکیت را در یک روز تلخ بزرگسالیهات، زمانی که از همه چیز خسته شده ای و گرسنه گوشه ای افتاده ای به تو می دهند تا مزه مزه کنی و آن آه را می گویم چون نامردها تنها به اندازه مزه مزه کردن به تو از این خوراک می دهند.
دوست همیشگی تو
رضا
فروردین ۱۳۹۹
Manchester
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر