سفرنامه مالزی - برگ دوم


زیست جهان اولی و زیست جهان سومی،‌ ؛ گاهی آینه ی تمام قد تلاش فزاینده ی گروهی از مردم عقب مانده از کاروان پر شتاب پیشرفتهای بشری است که به خیال خودشان می توانند بدون پرداخت به زیر ساختهای کهنه ی پس ماندگی، با هزینه کردن منابع مالی ی سرشار و بزک و دوزک کردن چهره ی خانه ها و شهرهاشان،‌ قیافه ی همراهان کاروانی که اشاره شد را به خود بگیرند؛‌ غافل از این که فاصله ی میان خیال و حقیقت گاهی از ابعاد تصور زمینی بارها و بارها فراتر است.

نکته: لطفا پیش از هر داوری، به واژه ی گاهی در سطر نخست،‌ خوب دقت کنید!

****

پرواز هفت ساعته از لندن به دوحه را در یکی از صندلیهای میانی ی ردیف میانی سپری کردم. نفر اول در تمام طول پرواز، خواب و راه من را به دالان منتهی به آبرزیگاه سد کرده بود. مهماندارها هم متقابلا با چند حمله ی مستقیم و غیر مستقیم،‌ من و سایر مسافرها را بستند به آب و چای و آب میوه و چشم شمای خواننده روز بد نبیند. می دانم که به راحتی می توانی دقیقه های بی انتهای پایانی ی پرواز را خودت تصور کنی!

این بود که ذهن درگیر با پس ماندهای بشری ی من،‌ خود را آویخت به امید یک ساعت زمانی که می بایست در فرودگاه دوحه به سر می بردم تا زمان پرواز دوم من به فرودگاه کوالالامپور فرا برسد. در آن ثانیه های پایانی ی پرواز، میزبانی ی جام جهانی،‌ بالاترین نرخ رشد درآمد سرانه ملی،‌ سفره های گسترده ی گاز مشترک با ایران،‌ جشنواره ها و مسابقات بین المللی ی فرهنگی و ورزشی،‌ آسمانخراشهای خوش تراش و شبکه تلویزیونی جهانی ی الجزیره و هزار و یک کوفت و زهر مار دیگر به من وعده ی یک ....،‌ یک ....،‌ یک چیز دلپذیر دادند. من آن لحظه ها به این می اندیشیدم که بیدار نکردن همسفرم از خواب و تحمل فشار پهلوها،‌ قطعا ارزش رهایی در فرودگاه دوحه را خواهد داشت.

اما همه مان می دانیم که امید،‌ با همه تعریفها و تمجیدهایی که ما خرجش می کنیم،‌ چه اندازه می تواند مایوس کننده و خجالت آور ظاهر شود. به فرودگاه دوحه که رسیدم و با نیش تا بنا گوش گشاده که نشانگرهای مسیر رسیدن به آبریزگاه تعقیب کردم،‌ خودم را مواجه دیدم با صف در انتظار مردمی که با چهره های برافروخته به بدنهاشان پیچ و تابهای پیوسته و عصبی می دادند. دقیقه های ناباوری را که در انتظار ماندم، به فضای غوطه ور در آب و لجنی پای گذاشتم که بخش دوم و بزرگتر صف را پشت درهای جهنمیش پنهان کرده بود. می ترسم اگر تا پایان راه را تشریح کنم، دیگر هرگز به نوشته های من سرک نکشی. خلاصه این که یاد آن آبریزگاههای خدا لعنت کرده ی بین راهی ی جاده های میهنم به خیر!

****

آن تلاش خنده آور و بی ریشه که می خواهد به زور پول و اندازه و ارتفاع و قیافه های تصنعی ی عوام فریب از دروازه های تمدن عبور کند، همیشه جاییش خواهد لنگید؛‌ زمان و مکان هم در این قاعده هیچ تاثیری نخواهند داشت!



یازدهم بهمن هزار و سیصد و نود و دو
رضا
Kuala Lumpur







هیچ نظری موجود نیست: