موضوع آزاد - کفش


کفش هم از آن چیزهاست که می شود دستمایه ی بسیار داستانهاش کرد. تا دستان تو پای رفتن دارند می شود از کفش نوشت و نوشت. کفش کتاب ننوشته و قصه ناگفته ی تمام بیتابیهای ماست،‌ در متن زندگیهای بیقرارمان. کفش شریک شرم پای ماست از این همه راه نباید رفتنی که رفته ایم، از این همه گام که برداشته ایم، بی که گامی پیش؛ کفش زبان شکایت سالهاست از هدفهای به دست نیامده مان؛‌ از همه خواستنهایی که امروز خاطره ی رویاهای تحقق نیافته اند.

***

هوس رفتن در ذهن لنگه به لنگه کفشها میل به هیچ دارد،‌ اما امان از کفشها وقتی که جفت می شوند. طنین رفتن فضا را انباشته می کند از اندوه نبودنها. دل از دست دادن را درست مثل یک کابوس سرنوشت خویش میشمرد و هنوز هیچ اتفاقی قطعی نشده،‌ ثانیه ها در سوگ کسی که آهنگ رفتن دارد سیاه می پوشند.

امان از کفشها وقتی که جفت می شوند!

افسانه ها حتی داستان رسیدن را درست بعد از نواختن دوازده باره ی ناقوس، به از هم دور افتادن کفشها نسبت داده اند. پای رفتن هم که نباشد،‌ یک جفت کفش دست به دست هم می دهند تا با نگاه وسوسه گر،‌ رفتن را از قالب تنها یک احتمال بیرون آورده و یک آرزوی "بودن" را به آتش بکشند و خدا می داند که این رسم سال و ماه کفشهاست.

امان از کفشها وقتی که جفت می شوند!

گو که هر رفتن،‌ بدیل یک آمدن است؛ هراس اما ناایستایی چرخه ی پر از تکرار زیسته های این جهانی ی ماست!

امان از کفشها وقتی که جفت می شوند!


رضا
چهارم مهر نود و دو
Brighton