ناظم محترم دبستان شهید ذاکر حسینی (۱۳۶۲ الی ۱۳۶۷)
جناب آقای بنیانپور عزیز، سلام!
امیدوارم هرکجای این دنیا که هستی، سالم و شاد و برقرار باشی، که این کمترین آرزویی است که می شود برای مردی که سالها به آموزش و پرورش کودکان آن مرز و بوم خدمت کرده داشت.
آقای بنیانپور، این نامه را به پاسداشت هیچ کدام از آن ترکه های خیس خورده ای که کف دستهای من زدی نمی نویسم. این نامه را به یاد هیچ کدام از آن چشم غره ها و نگاههای خشم آلود و فریاد های ترس انگیز نمی نویسم. این نامه را می نویسم تا به همراه یادی از آن گذشته ای که با هم داشته ایم، پاره ای دوگانگیها را به خاطر آوریم. دوگانه دل مهربان و رفتار پر از خشونت تو که هیچ، آن همه مرگ بر آمریکایی که در صفوف به هم فشرده صبحگاهی مجبورمان کردی فریاد کنیم را میگویم؛ آن پرچم رنگ و رو رفته ی نقاشی شده بر کف حیاط مدرسه که باید از روی آن عبور می کردیم و سر کلاسهای درسمان حاضر می شدیم را میگویم و البته آن پز دادنهای بچگانه بابت عدد عمو و عمه و خاله و داییهای مقیم آمریکامان! راستی خدا نمی کرد اگر کسی خواهری یا برادری داشت که در آمریکا زندگی می کردند، یا پدر و مادرش رفت و آمدی به "آن طرف آب" داشتند.
آقای بنیانپور! ما که آن زمان عقلمان نمی رسید، اما آیا اگر به فرض محال از تو می پرسیدیم چرا ما عوض پرچم عراق که مستقیما با ما در جنگ است، باید از روی پرچم آمریکا عبور کنیم تا به کلاسهای "درس" برسیم، تو چه جوابی برای ما داشتی؟ آقای بنیانپور! ما چرا باید برای سرزمین آرزوهامان آرزوی مرگ می کردیم؟
نگران نباش! من می دانم تو هم یکی از ما بودی، یک نفر از آن همه مردمی که نمی دانند و نمی دانستند چرا بایست برای سرزمینی که اگر کوچکترین فرصتی برای مهاجرت به آن داشتند دریغ نمی کردند، دعای نابودی سر دهند!؟
آقای بنیانپور! آقای ناظم! حالا آن دو سه نسلی که کودکیهایشان یکسره در آمریکا ستیزی گذشت، از برقراری تماس تلفنی رییس جمهور کشورشان با پرزیدنت آمریکا خرسند هستند و البته من هم، اما این مانع از آن نمیشود که از خود و از پیرامونیهاشان نپرسند که آخر این همه لجاجت و دشمنی ی بی فرجام برای چه؟ آن همه دیوار نوشته و زمین کشیده و فریادهایی که دست کم برای کشیدنشان اندازه قابل توجهی از انرژی لازم بود چه هدفی را دنبال می کردند و آیا آن هدف محقق شده است؟
فریب خورده ایم آقای ناظم!
خوشحال هم اگر باشیم، که انگار به خاطر منافع ملی و برخی عقب ماندگیها باید باشیم، نمیتوانیم انکار کنیم که فریب خورده ایم؛ اگر چه در این خوردن اختیاری نداشته ایم. ما قربانیان لجاجت و دشمن سازی ی عامدانه ای بوده ایم که هرگز نه در دشمنی توجیه شده ایم و نه در دوستی؛ ما اگر با دهانهای باز مانده مان تا همچنان پیگیر اخبار بهت آور باشیم، ما حتی اگر از آنها که مضحکه مان کرده اند مضحکه بسازیم، باز هم پرسشهای بی پاسخ سی ساله ای داریم که احتمالا تا هنوز بی جواب خواهند ماند.
ما هر اندازه خوشحال هم که باشیم، باز هم فریب خورده ایم آقای ناظم!
ششم مهر ماه نود و دو
Tufnell park
London
جناب آقای بنیانپور عزیز، سلام!
امیدوارم هرکجای این دنیا که هستی، سالم و شاد و برقرار باشی، که این کمترین آرزویی است که می شود برای مردی که سالها به آموزش و پرورش کودکان آن مرز و بوم خدمت کرده داشت.
آقای بنیانپور، این نامه را به پاسداشت هیچ کدام از آن ترکه های خیس خورده ای که کف دستهای من زدی نمی نویسم. این نامه را به یاد هیچ کدام از آن چشم غره ها و نگاههای خشم آلود و فریاد های ترس انگیز نمی نویسم. این نامه را می نویسم تا به همراه یادی از آن گذشته ای که با هم داشته ایم، پاره ای دوگانگیها را به خاطر آوریم. دوگانه دل مهربان و رفتار پر از خشونت تو که هیچ، آن همه مرگ بر آمریکایی که در صفوف به هم فشرده صبحگاهی مجبورمان کردی فریاد کنیم را میگویم؛ آن پرچم رنگ و رو رفته ی نقاشی شده بر کف حیاط مدرسه که باید از روی آن عبور می کردیم و سر کلاسهای درسمان حاضر می شدیم را میگویم و البته آن پز دادنهای بچگانه بابت عدد عمو و عمه و خاله و داییهای مقیم آمریکامان! راستی خدا نمی کرد اگر کسی خواهری یا برادری داشت که در آمریکا زندگی می کردند، یا پدر و مادرش رفت و آمدی به "آن طرف آب" داشتند.
آقای بنیانپور! ما که آن زمان عقلمان نمی رسید، اما آیا اگر به فرض محال از تو می پرسیدیم چرا ما عوض پرچم عراق که مستقیما با ما در جنگ است، باید از روی پرچم آمریکا عبور کنیم تا به کلاسهای "درس" برسیم، تو چه جوابی برای ما داشتی؟ آقای بنیانپور! ما چرا باید برای سرزمین آرزوهامان آرزوی مرگ می کردیم؟
نگران نباش! من می دانم تو هم یکی از ما بودی، یک نفر از آن همه مردمی که نمی دانند و نمی دانستند چرا بایست برای سرزمینی که اگر کوچکترین فرصتی برای مهاجرت به آن داشتند دریغ نمی کردند، دعای نابودی سر دهند!؟
آقای بنیانپور! آقای ناظم! حالا آن دو سه نسلی که کودکیهایشان یکسره در آمریکا ستیزی گذشت، از برقراری تماس تلفنی رییس جمهور کشورشان با پرزیدنت آمریکا خرسند هستند و البته من هم، اما این مانع از آن نمیشود که از خود و از پیرامونیهاشان نپرسند که آخر این همه لجاجت و دشمنی ی بی فرجام برای چه؟ آن همه دیوار نوشته و زمین کشیده و فریادهایی که دست کم برای کشیدنشان اندازه قابل توجهی از انرژی لازم بود چه هدفی را دنبال می کردند و آیا آن هدف محقق شده است؟
فریب خورده ایم آقای ناظم!
خوشحال هم اگر باشیم، که انگار به خاطر منافع ملی و برخی عقب ماندگیها باید باشیم، نمیتوانیم انکار کنیم که فریب خورده ایم؛ اگر چه در این خوردن اختیاری نداشته ایم. ما قربانیان لجاجت و دشمن سازی ی عامدانه ای بوده ایم که هرگز نه در دشمنی توجیه شده ایم و نه در دوستی؛ ما اگر با دهانهای باز مانده مان تا همچنان پیگیر اخبار بهت آور باشیم، ما حتی اگر از آنها که مضحکه مان کرده اند مضحکه بسازیم، باز هم پرسشهای بی پاسخ سی ساله ای داریم که احتمالا تا هنوز بی جواب خواهند ماند.
ما هر اندازه خوشحال هم که باشیم، باز هم فریب خورده ایم آقای ناظم!
ششم مهر ماه نود و دو
Tufnell park
London