دوستان خوب من
دستان عزیز جوهری
درود!
می دانم که خوب نیستید، اما می خواهم باشید!
نوشتن آیین است. نوشتن رسم خوشایند بازدارنده ای است که رویگردانی از آن را عین خسارت می شمرم. نوشتن چاره ی تمام دردهای انگار بی پایانی است که حالا خیلی روزهاست رنج می برم از سرکشیهای هر ثانیه شان.
دوستان خوب من! می خواهم بازم به پاسداشت آیین دلگرمم کنید که دلم گرم نمی شود مگر این که واگویه هاش واژه شوند و بر سر سفید کاغذ، سیاه ببارند. می خواهم پایانی ببخشید به این رخوت خود خواسته که مگر حسرت چیزی از این حضور همه روزه اش باقی نگذاشته؛ دلگرمم کنید.
حرف فراوان است؛ گفتنی آن اندازه زیاد که اگر یک ثانیه تا هنوز از چرخیدن باز نایستید، گفته ها هرگز محلی از قیاس با آنچه گفته نشده نخواهند داشت. حرف فراوان است؛ به شنونده شان، به خواننده شان اندیشه نکنید و تنها دنبال آن باشید که بازشان گویید و بازشان نویسید که من می دانم نگفته مانده چه اندازه آزار می رسانند.
نوشتن آیین است. در نوشتن است که نفس می کشم. خدا را یاریم رسانید تا این همه با حسرت گره نزنم ثانیه هاییم را که به ننوشتن سپری می شوند. یاریم رسانید تا مثل روزهای تنهای نه چندان دور پناه برم به پناهگاهی که دلخوشیم مگر در خزیدن به گوشه ای از آن فراهم نمی شد.
دوستان عزیز! چراغ جان بخشی به واژه ها را نگذارید خاموشی چیره شود. روشن کنید دلم را به همراهی ی پیوسته تان که دور که می شوید تنها می شوم با رخوت و حماقت در پنهانم خانه کرده. همراه باشید نور چشمان دستهای من که تهی در انتظار فرا گرفتن همه ثانیه های در انتظار من است گاهی که دوری می گزینید.
نوشتن آیین است. دوستان خوب من به پاسداشت آیین پیوسته همراهیم کنید ... و این صمیمانه ترین خواهشی است که تا امروز داشته ام.
رضا
پانزدهم خرداد نود و دو
Manchester