نامه های غلط گیری نشده - هفتاد و پنج


آقای رییس جمهور،‌ خانم رییس جمهور!
سلام
حالت که می دانم خوب هست ...

چند ساعت بعد از نوشتن این نامه جناب عالی شده ای رییس جمهور آمریکا، اما من هنوز همان آقایی که بودم،‌ هستم. چند ساعت بعد از نوشتن این نامه تو تبدیل شده ای به سکاندار سرزمینی که قدرتمندترین کشور پهنه گیتی به شمار می آید و به همین خاطر هست که من خواب را به چشمم حرام کرده ام و نشسته ام لحظه به لحظه انتخابات امروز را تعقیب می کنم. 

باور کردی؟

زرشک! خدا وکیلی خیلی خری اگر باور کرده باشی. آخر برای منی که اگر فردا سر کار نروم‌،‌ قبض آب و برقم را نمی توانم پرداخت کنم،‌ چه تفاوتی دارد آن سر دنیا تو رییس جمهور شده باشی یا آن رقیب احمق تر از خودت. اگر هم می بینی تا این وقت شب نشسته ام و به یکسره چرتکه انداختن (از مجموعه آرا الکترال کی ممکن است چند رای بیاورد)‌ مجریهای تلویزیون نگاه می کنم،‌ به خاطر این هست که قدرت رسانه های بیکار و هدفدار جهانی،‌ رقابت مسخره تو و رقیب بازنده ات را تبدیل به یک نمایش هیجان انگیز و تمام عیار تلویزیونی کرده اند. 

همه چیز شما آمریکاییها نمایش است. خدا می داند که حرف حساب می زنم. تو به همین سیستم رای شماری دقت کن! یک ضرب المثل ایرانی هست که می گوید: "شتر پسکی می شاشد؛‌ چه چیزیش شبیه بقیه موجودات هست." البته این نسخه ی کمی تغییر یافته ضرب المثل، اما بیان حال شما آمریکاییهاست. از سر شب ده تا رای الکترال به این اضافه می شود و ده تا به آن،‌ تا بالاخره دم صبح و بعد از مدتها رقابت دراماتیزه شده یکی از دو رقیب پا به کاخ سفید بگذارد؛ به مرکز فرماندهی کشوری که نبض رسانه را در جهان در دست دارد و در طول هشتاد سال گذشته،‌ همه تلاشش را کرده تا بگوید تمام قهرمانان نجات بخش جهان از آمریکا می آیند. 

خواهر من! یا برادر من!
تو زحمت بکش،‌ کمتر به جهان پیرامونیت لجن بکش،‌ نجاتمان نمی خواهد بدهی. و راستی تو که رهبر فرزانه نداری چگونه می خواهی جهان را نجات بدهی؟ می دانم که رای کسانی که به تو رای داده اند چندان برایت اهمیت ندارد،‌ اما مجبوری به خاطر پاره ای محذورات به آن احترام بگذاری. تو که خواسته و نخواسته به رای مردم احترام می گذاری،‌ چگونه می خواهی جهان را نجات بدهی؟ دلم برایت می سوزد. این همه زحمت کشیده ای تا به چنین جایگاهی برسی و نمی دانی که مقام رهبری مردم ستم دیده جهان،‌ قبلا توسط بصیرت اشغال شده است.

آقا یا خانم رییس جمهور آمریکا!
یک امشبی هم بیدار پای برنامه هایی می نشینم که به شیوه تریلرهای بی معنی و خوش ساخت هالیوودی رقابت شما دو نفر را انعکاس می دهند. بیدار می نشینم تا مجریهای رنگ به رنگ روی صحنه بیایند و بگویند در فلوریدا و اوهایو و نمی دانم کجا،‌ تو چهل و هشت درصد رای داری و آن یکی چهل و هفت درصد و تا دم صبح مرتب پس و پیشتان بکشند. چه عیبی دارد؟ آن همه راکی و رامبو و ایندیانا جونز و جان مک کلین و اوباما به خوردمان دادید،‌ تو هم روی همه؛ و می دانی؟ تمام آن قهرمانهای سینمایی که دست آخر نتوانستند شکری بخورند،‌ تو هم نمی توانی.

ته نامه می خواهم بگویم دلم به حال خودم و امثال خودم که چنین سر کار هستند می سوزد. ما همه قربانیان رسانه های برنامه دار بین المللی هستیم و برنده حقیقی این انتخابات، آن سیستم برنامه پردازی هست که می خواهد به دنیا رییس جمهور پوشالی آمریکا را در قامت یک قهرمان نجات بخش تحمیل کند. 


رضا
نوزدهم آبان نود و پنج
Manchester 




نامه های غلط گیری نشده - هفتاد و چهار


دوست نازنین من! محمد جان،‌ درود!
خوبی رفیق؟

آیا همه چیز به آن شکلی پیش می روند که دوست داری؟

تعارف چرا؟ برای من چنین نیست. الان نزدیک به یک ساعت است می خواهم برای کسی نامه بنویسم،‌ اما نمی شود. می دانی؟ می خواهم بنویسم. می خواهم واژه ها را بالا بیاورم. حجم خارج از تصوری از حرفهای نزده دلم را به درد آورده اند. گوشها خواب رفته اند. حرفها می روند و جایی پشت غده های بدخیم روزمرگی پنهان می شوند و به هر روز تو فشار می آورند. گاهی به حال هوشمندی آن دیوانه هایی که با خودشان حرف می زنند غبطه می خورم. ما آن اندازه عاقلیم که برای شنیدن حرفهای خودمان هم گوش نداریم. خردمندی ما به جایی رسیده که خستگی مگر به چشمهای ما راهی ندارد،‌ وقتی یکسره چشم به گوشیهای همراهمان می دوزیم و گوشی برای شنیدن هیچ چیز، همراهمان نداریم. 

محمد جان! نزدیک به یک ساعت است می خواهم برای کسی نامه بنویسم،‌ اما نه می دانم برای چه کسی و نه حتی می دانم چه بنویسم. خیلی وقت است که دانسته هامان پر دامنه و بی ارتفاع شده اند. چشمان ما با شتاب، سطح صیقلی اطلاعات عمدتا به درد نخور را در می نوردند و ما را با خیال فهمیدن آنچه نفهیمیده ام به جا می گذارند.

حال این روزهای بالاخانه خودم را دوست ندارم،‌ محمد جان! چون نه چیزی می فهمم و نه از اساس چیزی هست که بفهمم. انگار کسانی نشسته اند پشت دستگاهی غریب از تعامل مجازی و غیر سازنده الکترونیکی و امروز ما را هر روز می دزدند. جالب اینجاست که ناخودآگاه ما بخشی از آنهاست. ناخودآگاه ما خودش یکی از اعضای پر جنب و جوش گروهی است که بعد از خواب به سراغ ما می آیند و تا لحظه باز به خواب رفتن رهایمان نمی کنند؛ گروهی که چشمان ما را بی خبر از خودمان به میهمانی بی خودی و بی خردی برده و می دوزندشان به جذابیت داشته و نداشته صفحات غیر واقعی زندگی ما و دیگران.

رفیق! می خواهم بنویسم. می خواهم واژه ها را بالا بیاورم،‌ شاید تازگی را در این تکراری ترین روزهای بی رهایی تجربه کنم. می خواهم کسی را خطاب کنم،‌ شاید امید به بی مرگی گوشهای خواب زده بیدار شود. فقط می خواهم بنویسم ...


رضا 
سیزدهم آبان ماه نود و پنج
Manchester