گفت و گو با بابک انوری پیرامون اخرین ساخته اش: Under the Shadow


وحشت جنگ

کارگردان و نویسنده بریتانیایی که در ایران به دنیا آمده است،‌ با توسل به خاطرات کودکی،‌ جنگ ایران و عراق را دستمایه ساخت آخرین فلیمش کرده تا شکلی متفاوت از سینمای وحشت را به تصویر بکشید.




در ادامه شما مصاحبه اولیویا هاو را با سازنده اثر می خوانید که در شماره ماه اکتبر مجله سایت اند ساوند به چاپ رسیده است. مقدمه کوتاه مصاحبه در اینجا آورده نشده است. 

****

اولیویا هاو: چه فیلمهایی بر تو تاثیر گذاشتند تا به دنبال ساختن اثرت در قالب یک ژانر مشخص بروی؟ 

بابک انوری: ساخته های ابتدایی رومن پولانسکی The Tenant و Repultion تاثیر فراوانی بر من داشتند. از گیلرمو دل تورو هم الهام زیادی گرفتم، کسی که عاشق ساختن فیلم بر اساس اتفاقات حقیقی مانند جنگهای داخلی اسپانیا است. تمام این فیلمها در ذهن من ترکیب شدند و آرام و آرام Under the Shadow را شکل دادند. 

اولیویا هاو: چه چیزی پیش زمینه ذهنی تو را در ساخت این اثر شکل داده بود؟

بابک انوری: آن چیزی که پیش زمینه ذهنی من را در ساخت این اثر شکل داد از خاطرات کودکی من آمده است. من در ایران متولد شدم و زمانی که جنگ به پایان رسید تقریبا هم سن و سال کودک درون فیلم بودم. آن روزها،‌ دوران هیجان زدگی و به هم ریختگی روانی به شمار می رفت - به عنوان یک کودک همه چیز برای من هیجان انگیز به نظر می رسید. من صدای آژیر قرمز را به خاطر می آورم که بایست با شنیدن آن به سمت زیرزمین می دویدیم،‌ چون می دانستیم که اگر در زیرزمین پناه نگیریم اتفاقات خیلی بدی می توانند در انتظار ما باشند. فکر کردن به آن روزها و مکالماتی که با والدین خودم و به ویژه مادرم داشتم، پیرنگ این فیلمنامه را در ذهن من شکل دادند. 

می توانم بگویم فیلمنامه فرمی داستانی دارد و شرح حال کودکی من نیست؛ هر چند پدرم در آن روزها واقعا دکتر جوانی بود که برای کمک به مجروحان بایستی به جبهه می رفت. عناصر دوران کودکی من و نگرانیهای که مادرم بابت غیبت پدرم داشت،‌ بخش بزرگی از داستان را شکل داده اند. قسمتهای دیگر کار خاطرات دوستان و آشنایان و همسایه های ما از آن دوران هست،‌ که البته به میزان زیادی دراماتیزه و داستانی شده اند. خانه ما هرگز مورد اصابت موشک قرار نگرفت،‌ اما کسانی که چنین تجربه ای داشتند را می شناسم. از هر کسی در مورد آن روزها سوالی بپرسی قصه بزرگی برای گفتن دارد. 

اولیویا هاو: در فیلم،‌ عنصر ترس فرازمینی به گونه ای تمثیلی فضای هراس آلود جنگ را نمایندگی می کند. آیا عنصر وحشت احساس یک انتخاب طبیعی برای توصیف آن روزهای وحشتناک را به دست می دهد؟

بابک امینی: قطعا. زمانی که به سینمای وحشت دقت می کنی،‌ میفهمی که عنصر وحشت در خیلی از آثار سینمایی شیوه ای تمثیلی برای توصیف فضای هراس عمومی و بی صدایی اجتماع هست. بنابراین از نظر من منطقی بود که چنین خط ذهنی را دنبال کنم. 

اولیویا هاو: فیلم تو به خاطر نگاه نوآورانه ای که به وجهه زنانه ماجراها دارد مورد تحسین قرار گرفته است. وقتی رفتار شیده را برای اجرای نقشش در ذهنت پرورش می دادی،‌ چه چیزی برای تو اهمیت داشت؟

بابک انوری: من عمدی در پروراندن یک فضای غالب زنانه نداشتم، این مساله به صورت طبیعی در فیلمنامه شکل گرفت. من می خواستم داستان زنی را بیان کنم که در دنیای مردانه اطرافش گرفتار شده و می خواهد نقشش را در جامعه پیرامونی باز تعریف کند. زمانی که او این حرکت را آغاز می کند،‌ پاره ای از مشکلات گشوده می شوند - او آنها را می گشاید. مکالمات من با مادرم نقطه عزیمت داستان بود؛ آنجا که من تصمیم گرفتم نقش اصلی را در قالب یک مادر بپرورم. من تنها زمانی فهمیدم مردهای فیلم در حاشیه هستند که به تماشای نسخه نهایی آن نشستم. 

اولیویا هاو: رابطه مادر (پدر) و فرزند،‌ بخش بزرگی از تاریخچه سینمای وحشت را پوشش می دهد. چه چیزی تو را به حرکت در مسیر این شکل از تعامل سوق داد؟

بابک انوری: این مساله احتمالا از ترس من از پدر شدن نشات گرفته است،‌ چرا که پدر یا مادر شدن مسوولیت بسیار بسیار بزرگی است. این که همیشه افراد مختلف فلسفه و درک متفاوتی از پدر یا مادر شدن دارند،‌ برای من بسیار جذاب بوده است. هیچ مسیر واحدی وجود ندارد. رابطه پدر و مادر با فرزند،‌ مفهومی جهانی و همه فهم است - همه آدمها رابطه بین یک مادر و فرزند را درک می کنند. 

اولیویا هاو: چگونه توانستی با هنرپیشه دختر خردسال فیلم کار کنی؟

آوین منشادی خیلی دختر مستعدی هست. از همان نخستین جلسه های تمرینی،‌ کم و بیش بازی کردن تعریف شده بود،‌ مثل این که من فهمانده باشم من گرگ بد گنده هستم و تو یکی از سه بچه خوکهای داستان هستی و به این شکل اعتماد او را جلب کردم. من این فضا را در ذهن او به وجود آوردم که هیچ یک از اتفاقات فیلم ما حقیقی نیست و ما فقط داریم یک قصه را تعریف می کنیم. او هم خیلی زود جریان را گرفت. او قبلا هرگز بازی نکرده بود. او تلاش کرد تا نکاتی را از نرگس فرا بگیرد و بعد از تنها چهار روز مثل یک هنرپیشه حرفه ای رفتار می کرد. 

اولیویا هاو: با پیش رفتن داستان، فیلم از قاب بندیهای متعارف فاصله می گیرد با چرخشهای نود درجه ای و حرکات معلق دوربین برای نمایش دادن چیزهایی که قبلا در صحنه دیده نشده است.

بابک انوری: این نتیجه همفکری مستمر میان من و مدیر فیلمبرداری، کیت فاستر بود که من از خیلی قدیم و از دوران دانشجویی می شناسمش. او تقریبا تمام نسخه های پیش نویس فیلم را خوانده بود و زمانی که به مرحله فیلمبرداری رسیدیم،‌ با هم چنین طرحی ریختیم. ما تقریبا روزی نه ساعت روی صحنه وقت صرف برنامه ریزیهامان می کردیم - برنامه ریزی برای یک فیلمساز واقعا کلیدی است. ما تنها ۲۱ روز برای فیلمبرداری وقت داشتیم،‌ اما می دانستیم چه چیزی می خواهیم. ما می خواستیم که فیلم در آغاز خیلی واقعگرا باشد، مثل درامهای اجتماعی ایرانی،‌ اما فضای فیلم به تدریج با درگیر شدن در ذهنیات شیده تغییر می کرد. این خیلی حیاتی بود که تغییر فضا در یک قالب تجربه گرا خلق شود ... اما از طرفی می خواستم که این تغییر فضا خیلی به آهستگی شکل بگیرد. 


Sight and Sound
October 2016
Volume 26, Issue 10
برگردان: رضا هاشمپور
مهر ۱۳۹۵

هیچ نظری موجود نیست: