در زندگی ثانیه هایی هستند که در متن سپری شدنشان، واژگان در سینه زندانی، اشتیاق رهایی دارند. ثانیه هایی هستند که پا به پای عبور بی تکلفشان، حجم نارهیده ای از حرف، خود را به آغوش دستان جوهری می سپارند تا جاوادنه شوند. در زندگی ثانیه هایی هستند رسته از رنگ روزمرگی. ثانیه هایی هستند کمیاب و زود گریز و دل انگیز؛ ثانیه هایی هستند آرام.
همیشه که نمی شود از ناملایماتی سخن گفت که گویا پایانی برایشان متصور نیست. یک سره که نمی شود از این دنیا و گردش گریبانگیر و کم حوصله اش شکایت کرد. ما انسانها که نمی توانیم پیوسته از این همه که در برابر هم بی محبتیم گله گذاری نماییم و روز و شبهامان را پیوند بزنیم به دلخوریهای بی انتهایمان. همه ی ما ثانیه های خوب هم داریم؛ اگر چه کمیاب، اما داریم! همه مان ثانیه هایی داریم که تنها در آرزوی تکرار دست کم یکیشان روزهامان را به دستان تاریک شب میسپاریم؛ ثانیه های بی تکلف، ثانیه های آرام!
****
خدا می داند که هیچ نزدیک به صواب نیست اگر خاطره ی ثانیه های آرام را با فردایی که باز هم تنها خدا از محتوایش با خبر است به اشتراک نگذارم. هیچ جوانمردانه نیست که خواننده را تنها با حرص امروز و حسرت دیروز خوردن استقبال کرده و با خاطر مکدر بدرقه نمایم. درک ثانیه های بی تکلف را بی هیچ تردید و بی رعایت هیچ آدابی بایست به اشتراک گذاشت.
و من این لحظه، فارغ از چه پیش آید لحظه ای بعد، غرق در آرامشم
شادم
زیر آسمان روشن و آفتاب درخشنده اش
سپاسدار ثانیه های بی تکلفم
انتظار در قالب کم آزار و نوید آوری جلوه گری میکند
زمان چهره دیگری دارد
زندگی طرح تازه ای
و من دلم نمی خواهد حتی یک جمله ام را با نقطه به انتها برسانم
من که در آغوش این ثانیه های آرام
به این همه سبز که چشم انداز اطرافم هست می اندیشم
سپاسدار ثانیه های آرامم
نوزدهم اسفند هزار و سیصد و نود و دو
رضا
In Train - London to Manchester