پرده نشینیها - دو

دارم با خودم می اندیشم که چه اندازه بایست طناز باشد کسی که اسم توله سگ بامزه خانگیش را بگذارد "سه تار" و البته دارم خودم را آماده می کنم برای روزی که به خانه این دوست عزیز (خویشاوند نازنین) وارد می شوم و سه تار پشمالویش، خارج از یکی از دستگاههای چند گانه موسیقی سنتی، سوز دل می سراید. خدا می داند! چه بسا تا آن روز که من فرصت و افتخار میهمان ایشان شدن را پیدا کنم، سنتور و تار و ضربی هم به جمع خانگیشان پیوسته باشند. اما از این سه تار گذشته، به بهانه او ذهنم چسبیده به "سگانه ها". فکرم گره خورده به موجودات بی آزار و وفاداری که مثل خیلی چیزهای دیگر، از تعارضات فرهنگ الاکلنگی ی امروز سرزمین ما بی نصیب نمانده اند.بسته زبانها مانده اند بلاتکلیف میان دستان نرم و نوازشگر جوانانِ زبانم لال، امروزی و تفکرات سنگ انداز و نجس نمای پوسیده دیروزی! و این نوسان سگی، خود آینه بسیاری از دیگر بودگیها و تناقضات پردامنه جامعه ایرانی است. از سویی چنان کم مایه و خنده آور و بی اساس، که دو گانگیش، پشت هزار رنگ و لعاب فریاد می کشد، و از سویی چنان دگم و کج اندیش، که لای پشم و مو، ذنبال شیاطینی می گردد که بایست به گلوله میهمانشان کرد.

نه! نمی شود فهمید آن که پا پس می کشد زمان سگ دیدن، ترس نجاست دارد، یا تخم ترسهای جامعه-کاشته را یدک می کشد. هرچه هست، در پاسخ، بسته به شرایط محیطی، پرسنده جواب می گیرد. می شود دیروزی بود و به روز شد و گفت، "نه به خدا! برا نجسی و پاکی نیس ... کلا من از سگ کمی چندشم می شه! (می ترسم هم نه)" ... یا ترسو بود و گفت، "آخه هر کس یک اعتقاداتی داره!". ای آقا! دنیا و همان سگهای بینوای گله، که معرفت و وفا را به تیزِ دندانهای گرگ نمی فروشند.

یادم باشد دستی بر سر سه تار پشمالوی میزبان شاید یک روزیم بکشم و بگویمش پسر عموهای مقیم ایرانش،
از چه سرگردانی ماهوی و غریبی در رنج هستند. کسی چه می داند؟ شاید دشتستانی نواخت.


رضا
دوازدهم مرداد نود
Tufnell Park