دارم با خودم می اندیشم که چه اندازه بایست طناز باشد کسی که اسم توله سگ بامزه خانگیش را بگذارد "سه تار" و البته دارم خودم را آماده می کنم برای روزی که به خانه این دوست عزیز (خویشاوند نازنین) وارد می شوم و سه تار پشمالویش، خارج از یکی از دستگاههای چند گانه موسیقی سنتی، سوز دل می سراید. خدا می داند! چه بسا تا آن روز که من فرصت و افتخار میهمان ایشان شدن را پیدا کنم، سنتور و تار و ضربی هم به جمع خانگیشان پیوسته باشند. اما از این سه تار گذشته، به بهانه او ذهنم چسبیده به "سگانه ها". فکرم گره خورده به موجودات بی آزار و وفاداری که مثل خیلی چیزهای دیگر، از تعارضات فرهنگ الاکلنگی ی امروز سرزمین ما بی نصیب نمانده اند.بسته زبانها مانده اند بلاتکلیف میان دستان نرم و نوازشگر جوانانِ زبانم لال، امروزی و تفکرات سنگ انداز و نجس نمای پوسیده دیروزی! و این نوسان سگی، خود آینه بسیاری از دیگر بودگیها و تناقضات پردامنه جامعه ایرانی است. از سویی چنان کم مایه و خنده آور و بی اساس، که دو گانگیش، پشت هزار رنگ و لعاب فریاد می کشد، و از سویی چنان دگم و کج اندیش، که لای پشم و مو، ذنبال شیاطینی می گردد که بایست به گلوله میهمانشان کرد.
نه! نمی شود فهمید آن که پا پس می کشد زمان سگ دیدن، ترس نجاست دارد، یا تخم ترسهای جامعه-کاشته را یدک می کشد. هرچه هست، در پاسخ، بسته به شرایط محیطی، پرسنده جواب می گیرد. می شود دیروزی بود و به روز شد و گفت، "نه به خدا! برا نجسی و پاکی نیس ... کلا من از سگ کمی چندشم می شه! (می ترسم هم نه)" ... یا ترسو بود و گفت، "آخه هر کس یک اعتقاداتی داره!". ای آقا! دنیا و همان سگهای بینوای گله، که معرفت و وفا را به تیزِ دندانهای گرگ نمی فروشند.
یادم باشد دستی بر سر سه تار پشمالوی میزبان شاید یک روزیم بکشم و بگویمش پسر عموهای مقیم ایرانش،
از چه سرگردانی ماهوی و غریبی در رنج هستند. کسی چه می داند؟ شاید دشتستانی نواخت.
رضا
دوازدهم مرداد نود
Tufnell Park
نه! نمی شود فهمید آن که پا پس می کشد زمان سگ دیدن، ترس نجاست دارد، یا تخم ترسهای جامعه-کاشته را یدک می کشد. هرچه هست، در پاسخ، بسته به شرایط محیطی، پرسنده جواب می گیرد. می شود دیروزی بود و به روز شد و گفت، "نه به خدا! برا نجسی و پاکی نیس ... کلا من از سگ کمی چندشم می شه! (می ترسم هم نه)" ... یا ترسو بود و گفت، "آخه هر کس یک اعتقاداتی داره!". ای آقا! دنیا و همان سگهای بینوای گله، که معرفت و وفا را به تیزِ دندانهای گرگ نمی فروشند.
یادم باشد دستی بر سر سه تار پشمالوی میزبان شاید یک روزیم بکشم و بگویمش پسر عموهای مقیم ایرانش،
از چه سرگردانی ماهوی و غریبی در رنج هستند. کسی چه می داند؟ شاید دشتستانی نواخت.
رضا
دوازدهم مرداد نود
Tufnell Park